ستارخان، سردار ملی
دکتر صادق رضازاده شفق
ستارخان که از اول در محلهٔ امیرخیز شمالغربی تبریز اقامت داشت و حدود دو سال بود در ردیف مجاهدین مشروطه درآمده و از خود شایستگیهانشان داده و جلب نظر هم ردیفهای خود را کرده بود، در مقابل آخرین حوادث، یکباره و دیوانهوار دست به تفنگ برد و با چند نفر دیگر از جان گذشتگان، درست چند ساعت یا یک روز قبل از آن که عمل خلع اسلحه و نصب بیرقهای سفید به کوی امیرخیز برسد، از خانه بیرون آمد و بیدرنگ شروع به پایین آوردن بیرقهای تسلیم کرد. و چندی نگذشت که عدهای از مجاهدین متواری، به او پیوستند و او با سخنان آتشین، آنان را ترغیب و تشویق به جانبازی در راه نجات ایران نمود و بلافاصله استبدادیان مضطربانه به تکاپو افتادند و کنسل روس، بنای فعالیت شدید گذاشت و اینک یک صحنه از مداخلهٔ آشکار روسها را به نفع دولت استبدادی و به ضرر ملیون و وطنپرستان از کتاب تاریخ هیجده ساله آذربایجان تالیف مرحوم کسروی (ج 2 ص 112) با تلخیص نقل میکنیم:
کنسول چون رسید از ستارخان پرسید گفتیم به سنگر رفته. در این میان، جنگ سختی بود. تو گویی گلوله مانند تگرگ میریخت. ستارخان رسید. پا برهنه، کلاهنمدی بر سر، تفنگ به دست و سه قطار فشنگ نیمهپر و نیمهتهی در کمر، به آواز بلند، سلام گفت. کنسول جواب داد و تعاف کرد. ستارخان تفنگ را به گوشهای نهاد و با همان گرد و غبار سر و صورت نشست. کنسول چنین گفت: ما همسایه شما هستیم و ناایمنی که در کشور شماست، به زیان بازرگانی ماست میخواهیم این شورش را که برخاسته فرو نشانیم. دست از جنگ بردارید، چنان که باقرخان هم دست برداشته و من با شما پیمان مینهم که رییس قراسواران بشوید و ماهی سیصد تومان ماهانه دریافت دارید و نیز ششصد تن از کسان شما به قراسواران پذیرفته شوند و اینک بیرقی به شما میدهم که بر سر در بیفرازید و در زینهار امپراطوری باشید. ستارخان ازین مطالب، سخت برآشفت و در ضمن چون جنگ سخت بود میخواست به سنگر بشتابد، همین که ترجمهٔ قول کنسول به پایان رسید، وی گفت : جناب کنسول، من قراسواران نمیخواهم. کار از اینها گذشته، ما ایرانیان، اگر غیرت داشته باشیم مشروطه را خواهیم گرفت. بیرق شما برای ما شایستگی ندارد این گفت و تفنگ را برداشت و رفت.
آن گاه که ستارخان سردار در عین محاصره و قحطزدگی شهر تبریز و آشفتگی و کشت و کشتار و دشواریهای گوناگون فریاد میزد ما برای کشورمان ایران و دینمان اسلام میجنگیم این فریاد از عمق قلب خودش میآمد
این مقاومت مردانهٔ تبریزیها و جنگهای مجاهدین دلیر با رهبری مردان شجاعی مانند ستارخان سردار و باقر خان سالار و رفقای آنان بود که سرانجام سیر تاریخ ایران را تغییر داد. یعنی در آخرین نفس، دولت استبدادی را که داشت از نو مستقر میشد برانداخت و رسمی را که به تصدیق داخله و خارجه بساطش برچیده شده بود، برگرداند و بنیان دولت مشروطه یا اصول حکومت دموکراسی را استوار ساخت.
در این موقع سزاوار میدانم این نکته را متذکر گردم که نهضت مشروطیت ایران از قیام بازرگانان و علمای طهران و انقلاب و مقاومت تبریز تا قیام گیلان تحت سیادت محمدولیخان سپهدار تنکابنی و علیمحمد خان تربیت تبریزی و سردار محیی و نظایر آنان و همچنین حرکت بختیاریها، تحت فرمان صمصام السلطنه و سردار اسعد و جنب و جوش سایر نقاط وافراد ایرانی، چون به نظر دقیق مطالعه شود آشکارا نمایان خواهد ساخت که یک قیام واقعی ملی بود.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/2358-sattar-khan-sardarmelli.html
https://t.center/iranboom_ir