همه چیز بیرون مانده
نمیدانم چرا اینقدر کم حرف است.
نه تنها با دیگران حرف نمیزند بلکه گفتگوی درونی هم ندارد و حتا از بردن نام خود نیز پرهیز میکند.
انگار برخلاف دیگر رمانها در تلاش است کسی را به درون آدمهای داستانش راه ندهد.
داستان این شهر چیست؟
همه تبعیدیاند، همه ساکتاند، همه خیس عرقاند و تنها همدلیشان این است که برای هم عرق میریزند.
به قول یکی از پیرمردهاش:
«آخه ئی چه شهریه که نه تریاک توش پیدا میشه نه گوشت؟
نه تریاک پیدا میشه نه میوه؟
نه تریاک پیدا میشه نه سبزی، نه تریاک پیدا میشه نه...»
فعلن همین دیگر، پشت در یک شهر شرجی عرقریزان بیروح ماندهام که نمیخواهد یا نمیتواند کسی را به درون راه دهد.
#رمانپریشی
@imanism_ir