مطمئن بودم که میتونم اونجا پیدات کنم و دیدمت. گوشهترین جایِ کافه ایستاده، تکیه زده به دیوارایِ آجری، نورِ نوشتههایِ نئون روی موهات تابیده و از سرما دستات رو توی جیبای نعنایی رنگ سوییشرتی که بهت هدیه داده بودم، فرو برده بودی. لحظه ای لبخند زدی و من، فراموش کردم درد تیغایی که سینهام رو میشکافتن و خستگیِ سرفه گلبرگای قرمز رنگ و خونی رو، اما حالا اگر تو داری این رو میخونی انگاری که دیگه قرار نیست دوباره همدیگهرو ملاقات کنیم هانا. چاو عزیزترین برای مینهو.