View in Telegram
Forwarded from Gray writer (jovanil)
بعد از مدتها نشست روی صندلی اتاق و عینک مطالعش رو روی میز گذاشت. از پنجره به بیرون خیره شد. خاطرات و افکارش بدون لحظه ای اجازه دادن، شروع کردن و مغزه ساکتش رو به هم ریختن و نمی تونست از هجومشون جلوگیری کنه! بعد از مدتها فرار کردن، تمام اون خاطرات و اتفاقات طراحش اومده بودن. کم کم همشون مثل یه درامای تلخ جلوی چشم هاش پخش شدن. چشمهاش تار شد، نفس نفس میزد، قلبش تند میزد، دستاش یخ زده بود و میلرزید، بوی خون تازه می آمد. روی زانوهاش افتاده بود و سرش درد میکرد. _بسه بسه، خواهش میکنم...تمومش کن... سعی داشت با گرفتن گوشش جلوشون رو بگیره صدای سرزنش ها، حرفا، داد و فریادها بیشتر می‌شد _خواهش میکنم... تمومش کن.. اشکهاش بی صدا پایین میومد. صدای در آمد، اون برگشته بود، آروم بغلش کردم و رد زخمش رو بوسید. +اروم باش کوچولوم، باشه! من اینجام، بهش فکر نکن... تو مقصر هیچکدومشون نبودی، باشه! داخل بغلش نفس نفس میزد +نزار بیان. من پیشتم نمیزارم! باشه کوچولوم! باشه پروانه کوچولو!؟... اشکهاش هنوزم پایین میومد، به چشماش نگاه کرد +لطفا گریه نکن، بخند، پروانه کوچولوم بخند، لبخندت واقعا زیباست! سعی کرد بین اشکهاش لبخند بزنه؛ جلو اومد و لبخندش رو بوسید + لطفا همیشه بخند، لبخندت قشنگه کوچولوم! دوباره بغلش کرد و توی بغلش گریه کرد، موهاش رو آروم نوازش کرد +ایرادی نداره...گریه کن.. _ممنون...که سرزنشم نکردی +پروانه کوچولوم، تا وقتی من هستم پنیک نکن! #jovanil
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily