🏃♂️گناه مومنانه
✍️رسول اسدزاده
یکی از عجیبترین و البته مهمترین داستانهای کوتاه جهان، داستانی است به نام Boule de suif نوشته گیدو موپاسانِ فرانسوی که در فارسی به تُپُلی ترجمه شده است.
تُپُلی روایتِ اولویتِ غریزه بقا و پیشی گرفتنِ آن از تمام اخلاقیات ساخته بشر در مواقعی است که منافع و امنیتِ آدمیزاد به خطر میافتند.
داستان در خلال یکی از جنگهای پروس (آلمان) و فرانسه در قرن نوزدهم اتفاق میافتد. ده تن از اهالی یکی از شهرهای مرزی فرانسه برای فرار از نیروهای اشغالگر پروس تصمیم میگیرند سوار یک کالسکه شوند.
یک فاحشه که نام اصلی او Elisabeth Rousset است، یک کُنتِ، یک زوج مغازه دار از طبقه متوسط، یک کارخانه دار ثروتمند و همسرش، یک روشنفکرِ جمهوری خواه، دو زنِ راهبه و چند بورژوای دیگر که سبب میشوند کالسکه یک جهان کوچک از جامعه فرانسه را تشکیل بدهد...
الیزابت که برخلاف باقی مهمانها شخصیتی رُک و غیرنمایشی دارد نه به نظرات سیاسی باقی حاضران در کالسکه گوش میدهد و نه محافظه کار و محاسبه گر است. برخلاف بقیه که پس از پیمودن چند ساعت از راه گرسنگی را سرکوب میکنند و آذوقه هایشان را رو نمیکنند، تُپُلی (الیزابت) سبد غدایش را باز میکند و به بقیه هم تعارف میکند...
مهمانها که در بدو ورود و به دلیل دانستنِ شغلِ تُپلی با اکراه و انزجار به او نگاه میگردند و از همسفر بودن با او احساس حقارت میکردند دست رد به غذاهای خوشمزه تُپُلی نمیزنند...
در این میان کالسکه به دلیل هوای بد و مه گرفتگی وارد نواحی تحت اشغال آلمانیها میشود و اعضای کالسکه که برای شب مانی به یک مسافرخانه مراجعه میکنند متوجه حضور نظامیان پروس در آنجا میشوند...
افسر آلمانی تمام اعضای کالسکه را در مسافرخانه بازداشت میکند و پس از دو روز که فرانسویها جویای دلیل میشوند افسر آلمانی به آنها میگوید شرط آزادی شان این است که تُپُلی بپذیرد که یک شب پیش او بخوابد...
فرانسویها که ابتدا از شنیدن این درخواست بیشرمانه خشمگین شده بودند رفتهرفته از غرور و مقاوت الیزابت برای نخوابیدن با افسر آلمانی به ستوه میآیند.
روشنفکر و ثروتمند و راهبه و تاجر و فرهیخته همه دست به یکی میکنند تا تُپُلی را راضی به قحبگی کنند...
موپاسان در این داستان به طرزی شگفت انگیزی وابسته بودنِ اخلاق به شرایط را نشان میدهد. تمام کسانی که تا چند ساعت پیش ظاهرا فاحشگی را زشت و قبیح میدانستند به هر روشی که بلد بودند از توجیهات مذهبی تا شیوههای رایزنیِ تجاری استفاده میکنند تا دختر بینوا را راضی کنند با افسر آلمانی بخوابَد...
صحنههای پایانیِ داستان یک تراژدی محض است. تُپُلی برخلاف غرور و خواست قلبی برای خیر جمعی با افسر آلمانی خوابیده، کالسکه در حال حرکت است و افرادی که در روز روشن برای تُپُلی دیوثی کردهاند حالا آذوقههایشان را در آوردهاند و میخورند.
تُپُلی گرسنه و غمگین در گوشه کالسکه نشسته است و به جماعتی نگاه میکند که دوباره بر سر میهن و غرور و آزادی و خدا و پاکدامنی دارند حرف میزنند. هیچکس به الیزابت نگاه نمیکند ولی گی دو موپاسان او را در تاریخ ادبیات جهان جاودانه میکند. دختری مهربان و پاک که بین فاحشههای واقعی نشسته است...
https://t.center/HosseinSelahvarzi