چرخش قصه در قالب سینمای گنگستری انجام میپذیرد. گنگسترهای بخش اول که در تعقیب زن بودند بازمیگردند و چهرهٔ رئیس آنها را میبینیم. نقش او را جیمز کان به عهده دارد، گنگستر دیرآشنا و آتشین مزاج پدرخوانده. وقتی زن او را «پدر» میخواند، به مایهٔ تکرارشوندهٔ دیگر فیلمهای فون ترییه، رابطهٔ والدین و فرزندان، برمیگردیم. این چرخش ناگهانی با زندگی خود کارگردان هم گره میخورد. مادر فون ترییه پیش از مرگش به لارس خبر میدهد که پدر واقعیاش مردی نیست که او نام خانوادگیاش را یدک میکشد و همهٔ این سالها کنارش بوده!
وقتی گنگسترها شهر را به آتش میکشند، برای مردم داگ ویل دل نمیسوزانیم و خشونتشان را تبهکارانه نمیخوانیم. آنچه مردم سادهٔ شهر انجام دادهاند خوفناکتر از اعمال آنها بوده. چنانکه نور تابیده از بالا بر چهرهٔ آنها، همه را شبیه شخصیتهای منفی فیلم نوآرها کرده. زن لولهٔ تپانچه را روی شقیقهٔ تام دوستداشتنی دیروز گذاشته و ماشه را میچکاند تا آسمان و ماه سرخ شوند: خداحافظ تام. قلب طلایی دیروز فون ترییه بدل به زن انتقامجویی میشود که زمین را از وجود ناپاکان پاک میکند.
دوربین بالا میآید تا بار دیگر در نمای عمومی-جایی پرسپکتیو از بین میرود ولی همهچیز را میبینیم-به شهر نگاه کنیم. خطوط گچی روی زمین نقشهٔ یکی از خانهها را بسان لانهٔ سگی نشان میدهد. آنچه که بدل به سگی میشود که سرش را رو به بالا و ما و آسمان گرفته و زوزه میکشد…بله از اولین قاب به داگ ویل (Dogville) نگاه میکردیم. فقط اگر به ترکیب Dog (سگ) و Ville (محل و جایی با ماهیت تعریف شده) هوشیارانه مینگریستیم.
عکسهای تیتراژ پایانی، حیطهٔ این شهر را پشت سر گذاشته و این قلمرو را گستردهتر میکنند. این فریاد تنها علیه آمریکا نیست، علیه جامعهٔ بشری است.
✍ #حمیدرضا_صدر
🎥Dogville 2003
Join 👉@honar7modiran