🔶او هر هفته به کلاس ما میآید و درست مثل پرندهای که ذره ذره غذا در حلق جوجههایش میکند، یکی یکی درسها را در ذهن ما جایگزین میکند و یادمان میدهد چگونه نردبان دانایی را پله پله بالا برویم. و به ما میفهماند که چگونه هیاهوی سالن ذهن خود را فرو بنشانیم. و در سیر تاریخی قصه زندگی خود و خانواده و شهر و کشورمان را از اول آن بشنویم.
🔶ما که با او در ”هشت فراز، هزار نیاز“ سرگذشت پدران و مادران، همسایهها و همشهریها و هموطنهای خود را در این مملکت پی گرفتهایم، فهمیدهایم که هر فرازی فرودی دارد، هر جهشی منجر به نشستی میشود.
🔶دانستهایم که چگونه قواعد را برگزینیم، کاربستهای امروزین را کشف کنیم و به جمعبندی برسیم. حالا میدانیم اولین بار نیست که ”شر“ لباس ”خیر“ میپوشد و ماجرای این وانمود کردنها در لباس خدمت به خلق بیشترین صدمه را به خلق زدن، و در کسوت دین، دین مردم را به باد دادن، در میان مردم این مملکت سابقه دیرینه دارد.
🔶اما آقای صابر غیر از این خیلی چیزهای دیگر هم گفت.
او ستارههایی را به ما نشان داد که اگر نبودند، باورمان نمیشد کسی بتواند در تاریکی عمیق آسمان شکافی بیندازد. او تمام تلاش خود را کرد که منش پهلوانی این ستارگان را برایمان باز کند و از همه مهمتر، اینکه او خود این منش را باور داشت.
🔶 او قاعدهی ستاره بودن را برگرفت، و کاربست امروزینش را به کار بست، فکر و ایدهاش را زندگی کرد و در آخرین دقایق زندگی درخت اعتقاد خویش را با خون خود آبیاری کرد.
🔶او به پای دغدغههایش که زندگی آزاد و سعادتمندانه و خداپسندانهی این مردم بود چنان تمامقد ایستاد که عکس قامت رسایش از چشم ما راه گشود و به قلبمان راه یافت.
📔بخشی از نوشته؛ «خسته نباشی، آقا معلم»، یادنامه دومین سالگرد شهادت هدی صابر
🔖منبع: سایت «در فیروزهای»
🆔 @hodasaberr