بر كاغذ نقاشی من، تو رنگ گلگون داری پشت قفس سینه خود، تو قلب نیلگون داری در پس پیشانی تو محفظهای است بیكلید در تیررَس مَردُمكت شوق تطور داری راز دار! در خلوت خویش به زمن میدانی كه چه در سر داری دانم اما كه در مزرع ذهن، بذری از دغدغه میپاشانی صاحب دل! رمزت، رازت هر چه كه هست بر كاغذ من جنگلی از قوس و قزح میكاریبا شور، شرر، جنبشی كه در جان داری این كاغذ من نیز به رقص وامیداریكاغذ سبك است، شاید هم وزن خودت، اما ساكن برگِ ساكن نیز بیقرقره، بینخ به هوا برمیداری مهر ۱۳۸۸ (اكتبر۲۰۰۹)✍️بخشی از سروده چهل و دو اكتبر پس از وداع چه: فلسفه در انداختن، بی«فلسفیدن»، از شهید «هدی صابر»، مهر ۱۳۸۸
منبع: سایت «در فیروزهای»
🆔@hodasaberr