View in Telegram
وقتی قصد نوشتن ندارم امروز تصمیم نوشتن نداشتم. از صبح خیلی سرم شلوغ بود. زود هنگام برای کپی کردن دفتر صورت جلسه و‌حضور غیاب بیرون زدم. قرار بر این شد از هر کدام دویست برگ کپی کند و یک سر برگ با عنوان اسم مدرسه و غیره روی آن بزند. اشتباهی ۴۰۰ برگ عنوان را نیز کپی کرد. و این‌گونه نزدیک به یک ساعت در سرما معطل شدم.😢 بدو بدو ناهار کوچکی خوردم و راهی مدرسه شدم. بچه‌های شیفت مخالف بیش از اندازه آلودگی صوتی ایجاد می‌کنند. سردردم شروع شد. رمز سوالات نهم باز نمی‌شد. کلاس شلوغ بود. چند تا از بچه‌ها اشتباه آمده بودند. هر کس سوالی داشت. مغزم جوابگو نبود. یکی میخاست تغییر رشته بدهد. یکی گفت راهم دور است و می‌خاست زودتر برود. یکی زنگ زد که نمی‌آیم. یکی یادش رفته بود امتحان دارد. کاغذ در دستگاه کپی گیر کرده بود. چند تااز سوالها پاره شد. سرایدار یک چای بی‌رنگ و روی سرد آورد. بس که سالن را بالا و پایین کردم دوست داشتم پالتو‌ام را در بیاورم. ناظر اداره هنوز نرسیده از سر و صدا کلافه شده بود. رفتم به ناظم شیفت گفتم لطفن به دانش‌آموزان بگویید مراعات کنند ما امتحان داریم. او هم چشمی گفت و با بلندگوی مدرسه در گوش من فریاد زد بچه‌ها ساکت باشید. تمام حفره‌های صوتی گوشم از انعکاس آن به لرزه در آمد.🫣 یادم به دیالوگ ماندگار بهروزوثوق در فیلم سوته‌دلان افتاد: یک دو سه چار آزمایش می‌کنم. ماچت کنم.‌ ماچت می‌کنما. اما آن لحظه اصلا دوست نداشتم ماچش کنم. دلم میخاست داد بزنم: شات آپ 🤬 ساعت از ۶/۵ گذشته بود. چقدر گرسنه‌ام. دلم هوس سمبوسه کرده بود. حالا چرا سمبوسه؟ زمانی که خودم دانش‌آموز بودم بچه‌ها سمبوسه درست می‌کردند و در مدرسه می‌فروختند. چقدر زمان زود می‌گذرد. اما حالا دوست داشتم زودتر برسم‌ منزل. تمام خوشمزه‌جات یلدا دست نخورده باقی مانده بود. شیرینی ناپلئونی، چای دبش. سمبوسه‌ی داغ. چی بهتر از این. بعد از استراحتی کوتاه دوباره برگشتم برای آماده کردن چند سوال باقیمانده. یک دفعه مطلبی دیدم در یک نمونه سوال که آقایی دو عکس زیبا از یک خر کوچولو و یک اسب قهوه‌ای گذاشته بود و پرسیده بود کدام زشت‌تر است. و در جواب فرموده بودند: خر خیلی از اسب زشت‌تر است. 😕 خداوکیلی کجا مدرک گرفتی؟ این چه سوال سمی بود مطرح کردی؟ خر بیچاره. کی گفته زشته؟ حالا چون مثل اسب غرور ندارد و‌حمالی می‌کند‌ زشت است؟ راست گفته‌اند هر چه خودت را بگیری دیگران بیشتر بزرگت می‌دارند. چه مقایسه‌ی بی‌رحمانه‌ای. دلم برای خر عکس هم سوخت. بیچاره چه لبخندی هم‌زده بود. به قول ملک‌الشعرای بهار: شکافتیم و دریدیم و سوختیم ز جهل امروز چه آموختم؟ آموختم خر حیوان نجیبی می‌تواند باشد اگر اسب‌های مغرور بگذارند.
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily