چهار چشمی جذاب
امروز در حالی که خیلی با عجله داشتم سوالات امتحانی را کپی میکردم یک دفعه احساس کردم در حال راه رفتن تعادل ندارم. چند دقیقهای طول کشید تا فهمیدم چرا.
در اتاقی که نورش از چراغ قوه موبایل ضعیفتر بود کورمال کورمال بدنبال شیشهی کوچک عینکم میگشتم. اما هر کاری کردم شیشه در قاب عینک جا نگرفت. بساط را جمع کردم و راهی خانه شدم.
در حال رانندگی به این فکر میکردم از کی چهار چشمی شدم؟ خیلی سال پیش آن موقعها که عینکیها را بیشتر مسخره میکردند. راستش از ترس اینکه کسی بگوید چهار چشمی اصلن استفاده نمیکردم. فقط هر چند سال یک عینک جدید میگرفتم. البته مثل الآن اینقدر بیکیفیت نبودند.
روزها و سالها گذشت تا یک روز بیدار شدم وچشمهایم گفتند: ما دیگر بدون امکانات کار نمیکنیم، بس است دیگر. این همه سال برایت زحمت کشیدیم نوبت شیشه است کار کند. وگرنه تعطیل و البته اعتصاب کردند و گفتند بدون ابزار جانبی کاری برایت نمیکنیم.
به هوای استراحت به من فهماندند دیگر نمیکشیم. اولش با سردردهای شدید شروع شد. اما کمکم اوضاع وخیمتر شد. خیلی طول کشید با این مسأله کنار بیایم. با خودم گفتم چه کنم چه نکنم. یک دفعه متوجه شدم ساعتها در آینه با خودم حرف میزدم.
دختر چقدر با عینک جذابتر شدی. اصلن عاقلتر هم شدی. آخر کلاسی. چرا زودتر به این قضیه پی نبرده بودم. بگذارید جور دیگری بگویم. احساس کردم شبیه آدمهای دانشمند شدهام.
نتیجه این شد که هر وقت عینک میزدم دیگران فکر میکردند در حال نوشتن نظریات جدید و پیچیدهی روانشناسی هستم. خلاصه اینکه یک اعتصاب ساده باعث شد یک بند عینک شیک بخرم بیاندازم پشت عینکم در حالی که همیشه خط آن روی بینیام قرمز شده بود. حس دکتر بودن داشتم وکمی به خودم مغرور شده بودم.
حالا اما انگار از آنها کاملن راضی هستم و قیافهام شبیه کسانی است که هر لحظه ممکن است در یک مستند علمی ظاهر بشود.
امروز چه آموختم. امروز آموختم از همان دوران نوجوانی دانشمند بودم و نمیدانستم.😊
پ.ن. نویسندههای خوب عینکی هستند.😁