فرهیختهشو با کتاب
امروز از صبح کمی فِس بودم. یعنی انرژی زیر خط فقر. وقتی چند تا کار روی سرم آوار شود سلولهای مغزم قاطی میکنند. آن لحظه دلم میخواهد نقش کرولالی را بازی کنم که خودش را به نفهمی زده است اما بخوبی به همه چیز واقف است.
دلم چند ساعت خاب میخاهد و چای سماوری.
چند وقت پیش در بین کتابهای اهدایی مدرسه کتاب رنگ و رو رفتهی بینوایان اثر ویکتورهوگو را پیدا کردم. از آن برگ کاهیهای نوستالژی چاپ ۱۳۴۵ که خیلی شکننده شدهاند.
نمیدانم تا بحال چند دفعه این کتاب را خاندهام. اما میدانم تمام فیلم و سریال و کارتونهای برگرفته از این کتاب را در ورژنهای مختلف چندین بار دیدهام. فکر میکنم اولین رمان خارجی که خاندم همین کتاب بود. هدیهی یکی از دوستان دوران مدرسهام بود. روی صفحه اول کتاب با دست خط زیبایی نوشته بود زهرا جان تا ابد دوستت دارم. یادش بخیر چقدر زود همه چیز گذشت و بزرگ شدیم.
ویکتور هوگو یکی از تاثیرگذارترین شخصیتهای ادبی قرن نوزدهم زادهی فرانسه ۱۸۸۵-۱۸۰۲ آثار برجستهی زیادی از خود بجا گذاشته است از جمله شعر، رمان، نمایشنامه. برخی از شاهکارهای او عبارتند از بینوایان، گوژپشت نتردام، مردی که میخندد، دریای کارائیب و...
در ۲۰ سالگی اولین مجموعه شعرش را منتشر کرد. وی علاوه بر نوشتن در عرصهی سیاسی نیز فعال بود. در آثارش تصویرهای عمیقی از فقر و بیعدالتی اجتماعی و البته امید را ارائه میدهد.
از ویژگیهای آثار او استفاده از زبان شاعرانه و توصیفات دقیق، تاکید بر مسائل اجتماعی و عدالت خواهی و ترکیب تراژدی و امید است.
او را نماد آزادیخاهی و انساندوستی میدانند.
فقط فکر کنم شخصیت محبوب کوزت در داستان بینوایان را هوگو از روی دخترهای ایرانی گرفته باشد. اینقدر که آنها کوزت هستند، کوزت دخترنانسی، کوزت نیست. موقع کار کردن جوری خودشان را در نقش کوزت میبینند که تناردیه دلش بحال آنها میسوزد.
نمیدانم اول بار در ایران کی گفت من کوزتم. اما میدانم که همه در زندگی به اندازهی کافی کوزت بودهایم کلن همهی ما یک کوزت درونی داریم. اما بختمان مثل او نشد که ژانوالژان با آن دستهای گندهاش از پشت بیاد و سلطل آب را برایمان بلند کند.
فکر میکنم آنموقعها نصف بیشتر دخترها یا منتظر شوهر سیندرلا بودند با اسب سفید از راه برسد یا منتظر ژانوالژان. چنان روُیایی با این کارتونها زندگی کردیم که باورمان نمیشد آنها فقط قصه هستند.
اما در حالی که امتحانات دی ماه از رگ گردن به ما نزدیکتر است در بدترین حالت ممکنٍ کوزتی گیر کردهام که ژانوالژان که هیچ، خود جناب هوگو هم تشریف بیاورند کاری از پیش نمیبرند. فقط کاش بجای مدیر مدرسه تناردیه بودم.😊
امروز چه آموختم؟ آموختم حواسم به تاریخ باشد از این به بعد قول الکی به کسی ندهم.