View in Telegram
آیا شما به شامس اعتقاد دارید یا شانس ندارید؟ اتفاق افتاده کسانی را ملاقات کنید در کوی و برزن و با خود بگویید عجب آدمی بود یا مثلن این آقا یا خانم باید فلان کاره می‌شد؟ حواستان را جمع کنید چه می‌گویم، عجب تیکه‌ای منظورم نیست ها. اما دیروز با همان عجب تیکه‌ای برخورد کردم. درست است نویسنده متلک نمی‌گوید ولی می‌تواند فرق عجب تیکه‌ای را با آدم معمولی بدرستی تشخیص داد‌. ممد را می‌گویم. اسمش را پرسیدم محمد را اینجوری تلفظ کرد. جوان بلند قامت تقریبا شاید کمی از در اتاق کوتاه‌تر بود با استایلی جذاب اما در لباس بیماربر و نظافت‌چی. (البته که هر شغلی آبرومندانه است و جامعه به هر شغلی نیازمند است‌.) در طول مدت ۴ ساعت انتظار مرتب از جلوی من رد می‌شد، تند تند کارش را انجام می‌داد، با معرفت بود، رفتارش خیلی انسان‌دوستانه بود. من که از کلافگی دنبال راه چاره بودم با خودم فکر کردم بهتر است سوژه‌یابی کنم برای روز مبادا. خداییش فکرهای خوب و بد زیادی به سرم زد. بخاطر کمبود جا پرستار گفت برو در اتاق نوار مغز منتظر باش. قبلن بگویم یکی از فوبیاهای مسخره‌ی من ترس از اتاق‌هایی مثل رادیولوژی و این موارد است. در حالی که دلهره می‌گیرم ضربان قلبم بالا می‌رود. حالا با لباس یکبار مصرف بیمارستانی که تا حالا زنانه و مردانه‌اش را تشخیص نداد‌ه‌ام در این اتاق حس دیوانه‌ی زنجیره‌ای را پیدا کرده بودم. دنبال راه چاره بودم تا فکرم را از این موضوع پرت کنم. فقط به سرم زد دگمه‌های نوار مغز را جابجا کنم‌. آن لحظه آلفرد هیچکاک درونم زبانه می‌کشید. بی وجدان در سریال‌هایش خیلی خونسرد در مورد آدم‌کشی حرف می‌زند. تا مرز قاتل شدن پیش رفتم که یک دفعه ممد گفت: آخی حوصله‌ات سر رفته؟ برگشتم و با لبخند به او گفتم شدم نفر آخر؟ او هم گفت: آره مثل من شامس (شانس) نداری. در طول این چند ساعت ممد می‌رفت و می‌آمد نگاهی از سر مهر و همدردی به من می‌انداخت. آخرین لحظه که نوبتم شد دوباره آمد و گفت دیدی توهم مثل من بد شامسی،‌ من تو مدرسه هم همیشه نفر آخر بودم. لبخندی زدم و گفتم بلاخره یکی باید آخر باشد. در اتاق انتظار آخری روبرویم تابلویی بود که چیزهایی شبیه اسحله وارونه روی آن نصب شده بود. صدای دکتر را می‌شنیدم که داشت غرغر می‌کرد. چرا امروز اینقدر شلوغ شده، چرا هنوز مریض داریم‌؟ با خودم فکر کردم  لابد این اسلحه‌ها تیر خلاصی است که دکتر در مواقع بی‌حوصلگی به بیماران باقیمانده می‌زند. در همین لحظه بود که با سوال چرت دکتر بیهوشی نفهمیدم تیر خلاص را من خوردم یا دکتر. اخر کار یادم افتاد چند وقت پیش برنامه‌ی استعداد‌یابی در یک‌کانال خارجی دیدم. پسره با کلی وزک دوزک و لباس خاصی آواز میخاند، کاربرها زیر پست‌ش نوشته بودند جلال‌الخالق خداوند هنر زیبایی را در این پسر تمام کرده است. خیلی شبیه ممد بدشامس بود. اما تفاوت از زمین تا آسمان. میخاستم بگم ممد تو دیگه بدشامس‌تر از من هستی. اما دلم نیامد. فقط برایش آرزوی سلامتی و موفقیت کردم. امروز چه آموختم؟ آموختم انسان بودن به کار و لباس و پست و مقام نیست. ممد بدشامس واقعن یک انسان نمونه بود. پ.ن. هیچوقت مرا تنها در اتاق انتظار نگذارید.
Telegram Center
Telegram Center
Channel