افکارت را با دور ریختنیها از نو بیاغاز
قبلن در کانال مطلبی گذاشته بودم درخصوص رسیدن به نظم و ترتیب. بلاخره این هفته فرصتی پیش آمده تا کاری انجام بدهم.
تعطیلات آخر هفته معمولن مشغول انجام دادن کارهای عقب افتاده و همچنین سر و سامان دادن به وضع زندگی میگذرد. امروز از صبح سرخوشانه با حال مساعدتری بیدار شدم. عزمم را جزم کرده بودم که اول از اتاق خودم شروع کنم. معمولن وقتی تصمیم جدی برای مرتب کردن آشفتگی اطراف میگیرم اولین کار، موهایم را خیلی محکم با کش بصورت گوجه وارفته به بالای فرق سرم میپیچم. اگر تار مویی به صورتم بخورد دیگر کنترل اوضاع از دستم خارج میشود مثل گربهای که سیبیلش کوتاه و بلند شود تعادلم از بین میرود. البته که اینها بهانه است تا از زیر کار در روم. تو هیروویر چکنم چکنم، از کجا شروع کنم کیفهایم را ریختم وسط اتاق، کیف نگو هر کدام اندازه یک چمدان وسایل و خرت وپرت داخلش بود. (عادت ندارم کوچکترین آشغالی را از ماشین به بیرون پرتاب کنم، کار بسیار زشتی است.)کاغذهای باطله، پرینت واریزی، پوست آدامس، شکلات، پوست پسته، لواشک خشک شده، از همه بدتر دستمال کاغذیهای مچاله شدهی چروک اما استفاده نشده( یک وقت فکر نکنید بهداشت را رعایت نمیکنم، ها.) قرص سردرد، قرص معده، کارتهای پول خالی، لیوان، آینه، رژلب، عینک افتابی، خودکار دفترچه یادداشت، بطری آب، کلید، مُهر. ووو.عینهو کیف جادوگری از شیر مرغ تا جان آومیزاد پیدا میکنید. بازار شامی راه انداختم و به غلط کردن افتادم. برای اینکه به نظم شخصی قول داده شده برسم کار دیگری کردم. یک کیف مشکی بزرگ دارم دقیقن اندازهی سه کیف جا دارد همه را ریختم داخل این کیف و آن سه تا کیفِ خوشحال و سبکبال را روی چوب لباسی قرار دادم. خسته شدم ولی به انجام دادنش میارزید. یادم افتاد زمانی که نوجوان پرشوری بودم و نه کار منزل بلد بودم و نه انجام میدادم، چند باری که جارو کردم، آشغالها را زیر فرش قایم میکردم. دلیلش را هنوز هم نفهمیدم، گویی دیوانه بودم. اما الان چه خانمی شدم نگویم که همه جا تمیز و مرتب است بجز اتاق خودم که البته این مختص اخلاق نویسندگی است. قبلن نمیدانستم از وقتی نویسندهی بزرگی شدم به این حقیقت پی بردم و عذاب وجدانم برای همیشه از بین رفت. شما انشتین را نگاه کنید، موهای ژولیده و پولیدهاش چطور او را دانشمندتر کرده است. به خودمان ببالیم نویسندهی شلخته موفقیت بیشتر.😊
رفتم سروقت کشوهای لباس، یا کوچک شدهاند، یا از مُد افتادهاند، یا به سن ما نمیخورند، یا رنگش دیگر مورد علاقه ما نیست، یا کلن دوستشان ندارم. راستش خود لباسها نیز از دست من دیگر خسته شدهاند. تفاهمی بین ما وجود ندارد، چه بهتر بیش از این همدیگر را تحمل نکنیم. به این ترتیب دور ریختی هستند و سالمترها شاید بخشیدنی. کل کمد لباسی خالي میشود. اگر از شر دورریختیها خلاص شوید ۱۲۰ سال عمر میکنید اما با پیژامهی دیگران. آیا کسی پیژامه سایز ۴۰ تا ۴۲ دارد، فقط بعنوان قرض.
بیاید خودمان را بروزرسانی کنیم.
دفتر و دسکهای مدرسه خیلی زیادند امروز از حوصله و توان من خارجاند، فردا هم روز خداست دیر نمیشود. من که بسیار خسته شدم. شما خسته نشدید چای تازه حاضر است بفرمایید.
امروز را چگونه گذراندید؟ فقط آَشپزی کردم و اندازهی دوهفتهای که نمیتوانستم غذا بخورم آشامیدم و اصراف کردم. اما در حال تلاش برای آغازیدنی جدید هستم.