#پارت_569
بعد از چهار روز اومد خونه...
حتی نمیدونم اون چند روز کجا بود و گرچه مایل بودم بدونم کجا بوداما در این مورد خیلی کنجکاوی نکردم.
در موردش یه خودخواهی عجیب داشتم یه چیزی تو مایه های تلافی...مثلا باخودم میگفتم چهار روز نبود!پس یعنی این چهار روز درحال خوش گذرونی بوده....چرا من اینجا بمونم و اون بره خوش بگذرونه اونم بعد اونهمه اذیت!
اگه اذیت شدنی هست باید شامل حال اون هم بشه!!
سردرد خفیفی داشتم که نمیخواستم با بستن موهام تشدیدش کنم..
هی روی تخت این پهلو و اون پهلو میشدم و با هر صدای ریز و بزرگی گمون میکردم ارسلان که میخواد بیاد داخل،که بعد هم میفهمیدم اشتباه میکردم..
وقتی آدما باهم قهرن خصوصا اگه چندروز ازهم دور بشن بعدش باخودشون میگن وقتی طرف مقابل،رو دیدیم چه واکنشی باید نشون بدیم!؟
و من دقیقا همچین حسی داشتم...از یه طرف دلم میخواست باشه از یه طرف نه!
نگاهم به سمت ساعت رفت...خیلی توی تاریکی عقربه ها و اعداد مشخص نبودن.خسته و کلافه از این این پهلو و اون پهلو شدن،از روی تخت بلند شدم.
بند ربدوشامبر صورتی رنگ تنم رو بستم،چراغ خواب رو روشن کردم..
عجیبِ...ساعت 2 نصف شب بود و ارسلان با اینکه اومده بود خونه اما نیومده بود توی اتاق..
اولین حدسی که تونستم بزنم این بود که داره با اژدر تخته نرد بازی میکنه..یا شایدم داره راجب مسائل کاری باهم گپ میزنن ...اینبار دیگه نتونستم برگردم سمت تخت خواب و ناخواسته پاهام به سمت در هدایتم کردن...
رفتم بیرون..خونه تو سکوت مطلق بود.یه سکوت سنگین و تکراری!
پله هارو خیلی آروم پایبن رفتم....سرکی به چپ و راست و جاهایی که میشد ارسلان رو اونجا دید کشیدم....
بوی سیگار از نشیمن خصوصیش منو به همون سمت کشوند...حدسم درست بود..لش کرده بود روی مبل.پاهاشو رو مبل مقابل دراز کرده بود و سیگار میکشید درحالی که دوسه دکمه های پیرهن نامرتبش باز بودن و کرواتش شل و کج.....
سر حوصله سیگار میکشید و هرازگاهی پاهاشو یه تکون ریز میداد..
معلوم نیست کدوم جهنم دره ای بوده که بعد چند روز اومده خونه و حتی حال نداره تا بالا بیاد !!!
فقط بلده واسه من اولدورم بلدورم راه بندازه!
خواستم قبل دیدنم برگردم توی اتاق که بدون اینکه سرشو به سمتم بچرخونه گفت:
-بودی حالا!!
متعجب بهش نگاه کردم.من خودمم صدای قدمهای خودمو نشنیدم نمیدونم چجوری فهمید پشت سرش هستمو دارم تماشاش میکنم!
بقول خودش سگمصب خیلی تیزه!
خاکستر سیگارشو تکون داد و با خم کردن سرش به عقب گفت:
-ای جونور! دلت برام تنگ شده بود هوم !؟
دست به سینه پوزخندی زدم و گفتم:
-خیلی باید دل خجسته ای داشته باشی که با اون رفتارات باخودت تصور کنی من دلمم واست تنگ میشه!
آهسته و لش و تو گلو خندید.
بعد گفت:
-رفتارا !؟ کدوم رفتارا..اگه منظورت رابطه ی چند شب پیش باید بگم..تو خودت گفتی عاشق سکس خشن هستی..منم با کمال میل چیزی که دوست داشتی رو واست به مرحله ی اجرا درآوردم..!
ابرو درهم کشیدم و گفتم:
-سکس خشن با سکس زوری فرق میکنه آقای به ظاهر جنتلمن!!!
به طرفش رفتم..مقابلش ایستادمو گفتم:
-تو هر رفتاری دلت میخواد با من میکنی عین خیالت هم نیست..
سکس چند شب پیشت عین تجاوز بود..در واقع تو به من تجاوز کردی..
کنج لبشو داد بالا و گفت:
-تو هم به من تجاوز کردی..تجاوز من قبول مال تو نیست!؟
مصنوعی خندیدم...و شابدم از روی حرص و گفت:
-هه هه! دقیقا به کجات تجاوز کردم!
دستشو گذاشت رو قلبش و گفت:
-اینجا..
و بعد به سرش اشاره کرد:
-و اینجا...تو به قلب و ذهن من تجاوز میکنی و بعدهم رو برمیگردونی و ادعای بی میلی میکنی..تجاوز از این بدتر!؟
سرمو تکون دادمو گفتم:
-بس کن ارسلان...بحث من سر اینکه به من سرکوفت میزنی که اصول زندگی مشترکو رعایت نمیکنم
بعد خودت منو ول کردی به امون خدا و رفتی و حالا بعد از چند روز برگشتی خونه..
این چه زندگی ای که واسه خودت و من ساختی!؟
منتظر بودم یه جواب روشن و جدی بهم بده اما
شروع کرد خندیدن....پشت سرهم و بی وقفه....میخندید و با تاسف سر تکون میداد..با حرص نگاهش کردم....چقدر رو مخم بود خنده هاش...لعنتی!!!
بعد از چندین دقیقه خندیدن سرشو بالا گرفت و گفت:
-شانار فازت چیه !؟از یه طرف رسما جلو امثال نهال بهم میفهمونی پشیزی واست ارزش ندارمو از یه طرف بهم گیر میدی چرا دیر اومدم خونه !؟
سگمصب، آخرش ما نفهمیدیم دقیقا واسه تو حکم چی رو داریم.
آخرش ما نفهمیدیم تو هم اونقدی که من میخوامت ...یا اقلا نصفش هم مارو میخوای یا نه!!لیلی جلو تو لنگ میندازه.
خندید و دوباره سیگار دیگه ای روشن کرد و گذاشت لای لبهاش و لب زد:
-الان هرمردی سرش رو پاهای عشقشه و دست طرف لای موهاش وول میخوره....اونوقت ما......
پک عمیقی به سیگارش زد....
باز سرش رو به عقب خم کرد و دود سیگارو از بینی و دهنش بیرون فرستاد......
دستمو جلوی صورتم تکون دادم و نگاهی پر تاسف به دود سیگار پراکنده توی اتاق انداختم....
@harimezendgi👩❤️👨🦋