به هوشنگ ابتهاج
که معاصر عشق در دورانِ رنج بود..
غبطه میخورم به مرگ
در لحظهٔ مواجهه با تو ..
و در دلتنگیِ غروب ارغوانی امروز میگریم..
در تاکسی نشستهام
و رادیو
تصنیف «تو ای پری کجایی» را پخش میکند
و من دوباره
به اعجاز کلمات شعر تو ایمان میآورم..
و به عجز مرگ در برابر شعر میاندیشم
اگرچه عزیمتِ تو
خط بطلانی است بر جهانی که هنوز
«اشاراتِ نظر» را نمیفهمد.. اما
شعر تو منزه خواهد ماند از آنچه مرگ
قادر به از میان بردنش است..
.
.
...
راستی..
چگونه به دیدارت آمد مرگ..؟
مگر میشود آخر
که جانِ شعر را گرفت..؟
و روحِ تو را از کالبد ادبیات جدا کرد؟
میدانم.. حتماً
دستانش بوی شعر گرفته است، مرگ..
که جان تو
جان شیرینِ شعر بود.. و
روحت آکنده از عطر دلانگیز شعر..
.
.
..
دلت اینجا نماند.. شاعر
مثل «مرغِ شبخوانِ» تصنیفهایت..
«تو پی گمشدهات» رفتی..
که «ارغوانت» آنجا بود..
آنجا.. همان سوی پنجره ..
و اگرچه «آشیانهٔ _شعر_ خالی» خواهد ماند
اما با این همه
خوشا به سعادتِ مرگ .. که
تو را به «رفتگان بیبرگشت»، پیوند داد ..
و هرچند تو باز نمیگردی دیگر
اما ما «معنی هرگز» را
«در این گوشه که از دنیا بیرون است» میدانیم ..
آری.. ما «آمدن هیچکس را دیگر باور نداریم» ..
نه .. شیون نمیکنیم از مرگ تو
که اگر مرگ را تنها یک هنر باشد،
آن است که جمعِ پراکندهٔ دور افتاده از عشق را
دوباره در آغوش شعر مرتب کند..
.
.
..
غبطه میخورم به مرگ..
در لحظهٔ ناگزیر رفتن..
که رفتنت یتیم شدن دوبارهٔ شعر
در دلسردی ایامی است که
ناامید از عشق و نابلدِ زندگی است..
آری..
روزگاری باید بگذرد
تا «چشمِ نگران جهان، مرد ره عشق» ببیند..
تو آخرین بودی
آخرین بازمانده
از نسل روشنِ عشق.. در اقلیمِ تنهاییِ این وطن..
و اگرچه فرصت نداد عمر
تا آن «شکفتنِ شادی» را
بر صورتهای تکیدهٔ مردم به نظاره بنشینی
اما با این همه
کاش این وطن آنقدر سخاوت داشته باشد
که تو را دوباره در آغوش خویش بگیرد
درست زیر سایهسار «ارغوان» دلتنگت
تا آسمان عشق، همیشه بر سرت باشد ..
#حمیدرضا_هندیچهارشنبه، نوزدهم خرداد ۱۴۰۱
_تلگرام
https://t.center/hamidreza_hendiاینستاگرام
instagram.com/hamidreza_hendi