نیابد کسی چاره از چنگ مرگ..
خزان است، فصل افتادن برگها؛ آنجا اگر برگی از درختی فرومیافتد و پیام "برگ بیبرگی" و "رنگ بیرنگی" را ارمغان میدهد؛ اینجا برگی از تاک تاریخی جدا میشود که مطلعش را با خون نوشتهاند و مقطعش را با باروت.
بوی تابوت "رحمت" هنوز در شهر ما میپیچید که بوی خونِ "سعیدِ" شهید نیز بر آن افزوده شد.
حقیقتاً از شنیدن خبر کوچ بیبرگشت زندهنام شهید دکتور محمدسعید نبییار عمیقاً متأثر و اندوهگین شدم. او از کادرهای جوانی بود که با پشتکار و تلاش، خود را به بلندترین مدارج دانش و دانایی رسانده بود. وجود او -که به حق متخصصی متعهد بود- برای جامعهی درد-دیده و درماندهی ما بسیار غنیمت بود. واقعاً در کف شیر نرِ خونخوارهایی، جز که تسلیم و رضا کو چارهای!؟ چه میتوان کرد با مرگ؟ چه میتوان گفت از مرگ؟
برای جامعهای که او در آن میزیست، برای خانوادهی بزرگ و کوچکش، برای وابستهگانش، دانشجویانش، برای همه تسلیت می گویم. خداوند آن مردی که دردهای بیشماری را درمان کرد، آرامی و برای جگرسوختهگان فامیلش، اجر و صبر و بردباری ارزانی دارد. بمنه وکرمه