در ابتدا «عمری به هر کوی و گذر میزنیم» که پیدایش کنیم، بعد که پیدایش میکنیم میفهمیم برای درست پیدا کردنش درست پیش نرفتهایم، آنقدر فقط به فکر پیدا کردن بودیم که هرچه و هرکه را دیدیم فک کردیم همان «این خودشه» است. بعد که نقطه به سر خط برگشت تو دیگر حوصلهی هیچ نوع کوی و گذر زدنی را نداری.
آن زمان که پیر شدم برای کودکی که زنبیلِ خریدم را تا خانه حمل کرد دعای خیر میکنم «هیچوقت کسی رو که خاک گلدونت نیست ملاقات نکنی مادر.»