#دایمون
#پارت۱
کابُل_بهار ۱۳۹۸
نفس میکشد و بازدمش را سخت بیرون میدهد.
نگاهش میکند.
در سکوت.
همان سکوتی که عجیب ترسناک بود.
آرمان با بدبختی چنگی به موهایش میزند و به شخص پشت گوشی خطاب میکند
آرمان: وثوق احمق، رادمان بفهمه مهره داغم میکنه... میفامی یعنی چی؟
طرف مقابلش چیزی میگوید که با خشم میگوید: پسر کاکای تو غلط کرد با مست کردنش... ده احمق اگه نرسیده بودم دختره ره داشت میکشت.
با خشم داد میزند: چقدر تو رو داری به ولله. میگم برادرایم بشنون خانواده به چه خطری انداختم پوستمه جدی جدی میکنن. بعد تو میگی نفوذ کنم به گوشیه دختره؟ خوب کرد عکس گرفت. پسر کاکای احمق توهم دو روز طعم زندان بچشه تا بفهمه مست کردن یعنی چی
و با حرص گوشی را قطع میکند.
دستی به پشت کردنش میکشد و کمی برمیگرد که آیهان را میبیند و بعد
بهت زده از آیهان نگاهش به مرد میرسد.
ناخداگاه یک قدم عقب برمیدارد و آب دهنش را قورت میدهد.
و او؟
نگاهش میکند.
چشمانِ میشی پسرک میلرزد که لبانش به زهر نیشخندی کش میآید.
نگاه پسرک روی آیهان مینشیند و التماس از چشمانش میریزد.
اما آیهان هم با تاسف نیشخندی میزند و
سری تکان میدهد که دوباره با بدبختی نگاهش را به رادمان میدهد.
باز هم آب دهنش را قورت میدهد و قدم برمیدارد سمت رادمان
آرمان: رادمان بخدا...
رادمان پسش میزند و میخواهد از پهلویش بگذرد که بازویش را میگیرد
آرمان: گوش کن بخدا خان. اصلا طوریکه فکر میکنی...
رادمان: فکر نمیکنم
محکم دستش را میکشد و آیهان با تاسف به آرمان نگاه میکند.
رادمان: هیچ فکری راجبت ندارم!
و بیتوجه به صدا زدن های آرمان به سمت عمارت حرکت میکند و با سرعت پلهها را بالا میرود.
پوف کلافهای میکشد و در اتاقش را باز میکند.
پالتویش را از تنش در میآورد و روی دسته صندلی میاندازد.
از این خودسریهای آرمان میترسید.
از این شجاعت جوانانه و کله پر بادش.
با همان لباسهای بیرون خودش را روی تخت میاندازد و سری به تاسف تکان میدهد.
آرمان آخر کار دستش میداد.
تازه دو سالی میشد که از کانادا برگشته بود افغانستان.
دلتنگی را بهانه کرد و سر و ته درس را هم آورد و برگشت.
دراز میکشد و با حرص دستش را روی چشمانش میگذارد.
تُرک بودند و قزلباش تبار.
از همان ترکهای نژاد آریایی کابلِ افغانستان.
با توجه به وضعیت مالی و اجتماعی که داشتند، این بیخیالیهای آرمان کار دستشان میداد.
علی رقم ناامنی برای تمام مردم این خاک، و مخصوصا مردم قشر بالا و ثروتمند این بیاحتیاطیها درست نبود.
همین چند روز پیش بود که پسر یکی از شُرکایشان را اختتاف (آدم ربایی) کرده بودند.
🌱نویسنده: فاطمه_حسینی