🖊قصه تقابل ایرانیان با ترقی فرنگیان
📚دهبیستسهپونزدههزاروشصتوشونزده
📥محسن خلیلی
🖇تکیهکلامِ مشقاسم (پرویز فنیزاده) در سریال داییجان ناپلئون (که براساس رمان بسیارنامآور ایرج پزشکزاد ساخته شد) این بود: «آقا دروغ چرا؟ تا قبر آآآآ». حکایتِ اکنونِ ما هم، همانند آن شده است؛ با این تفاوت که، ببایست گفت که «آقا! خانم! پیر! جوان! دروغ چرا؟ تا زوال آآآآ». تاریخ معاصر ایران دامگه بلا شده است؛ ملتِ شلوغ، در انباشتگیِ تلنبارها اسیر شده است. روایتِ تاریخ معاصر ایران، گیرافتادن در چنگارِ تلنبارها است؛ آشفتگیِ برآمده از زنجیروارشدنِ انبوهه (Aggregate)، نابسامانی (Entropy)، فاجعه (Catastrophe).
🖇اگر علی شريعتي (که سرسلسلۀ تلنبارکنندگانِ رطبویابس و غثّوثمین بهشمار است و کشکولبهدوش، صحیح و سقیم را از شرق و غرب، گردآورده است) یک جملۀ درست گفته باشد، آنهم خطاب به دیگراسبسوار عرصۀ اکتشاف و اختراعِ پرتوپلاگویی (جلال آلاحمد)، این است: ميگويد از مرحوم جلال آلاحمد پرسيدم فكر نميكنيد قبل از اينكه دستبههر كاري بزنيم و بهعنوان روشنفكر اظهار نظر كنيم، بزرگترين و ضروريترين مسئوليت ما اين باشد كه ببينيم آيا در دورۀ صنعتي بهسر ميبريم؟ آيا به دورۀ بورژوازي رسيدهايم؟ آيا فرهنگ ما يك فرهنگ صنعتي و عقلايي است؟ يا فرهنگ دكارتي است؟ در قرون وسطي هستيم يا در عصر رفورم مذهبي؟ در دورۀ رنسانس يا انقلاب فرانسه؟ پس اول بايد تكليفمان را با خودمان روشن كنيم و تعيين كنيم كه در چه مرحلهاي از تاريخ هستيم تا رسالت روشنفكر و تكليف مردم روشن شود.
🖇شكست تاريخي ايرانيان از روسها در روزگار پادشاهي قاجاريه وضعي را رقم زد كه در آن، جماعت ايراني خود را دربرابر جماعت فرنگي فروتر و كهتر احساس كرد. ايرانيان تا پيشازبرخورد روياروي با تمدن غرب، تنها از سرتفنن و تبختر از وجود برخي كشورها و انسانها در نقاط دوردست خبر داشتند و چون در فضايي مالامال از بينيازي مستبدانه زيست ميكردند خود را نيازمند دنياي ديگر نميدانستند. اين امر هم از آنرو بود كه خود را صاحب تمدني ديرينه با پيشينههاي افتخارآفرين بهحساب ميآوردند كه روزگاري سرآمد بود و كسي جرأت گوشۀ چشمداشتن به سطوت و سلطنت آنرا نداشت، و هم از باب آنكه دين اسلام و مذهب شيعه، فضايي پديد آورده بود كه در آن، ملت مستفيضازدين نبي، نيازي به بلاد كفر درخود احساس نميكرد.
🖇ولي غرب مدرن، ايرانيان را افسون كرد و كاخِ زجاجيِ اوهام خودبرتربينيهاي متكبرانۀ آنانرا درهم فروريخت و بهجاي آن بنايي مستحكم از خودكمبيني و نوخواهي همراه با شگفتزدگي و تحير بنيان نهاد. پركردن شكاف عقبماندگي و پيشرفت درگرو گامنهادن در مسير نوسازي تلقي شد و زانپس، ايرانيجماعت، چندينوچندمرتبه كوششهاي نوسازانهاي را بهمنصه ظهور رسانيد كه هركدام از آنها، واژگان، مضمونها و مفهومهاي ويژۀ خود را بههمراه آورد؛ پدیداری که «پروژههای ناتمام» نام دارد. سيالبودن كاربست «پروژههاي ناتمام» در سير تحولات تاريخ معاصر ايران سبب شده است تا وضعيتي پديد آيد كه طي آن، «انبوههاي» از واژگان و مفاهيم، در بيتناسبي با همديگر پديد آيند؛ تلنبارشدن انبوههها به «آنتروپي» تبديل شده و همانند زوال و انحطاط گشته است؛ هرزش و كاستي پديدارشده، اين استعداد را يافته استكه بهسوي يك فاجعه يا پايان بد (کاتاستروف) در حركت باشد.
🖇منظور از «پروژههاي ناتمام» آن استكه ايرانيان در هنگامِ شناخت شكاف ميان عقبماندگيِ «خودي» و ترقيِ «ديگري»، مجبور بودند واكنش نشان دهند و بكوشند تا چالۀ عميق ميان ما و آنها بهنحوي پر شود. بنابراين ايرانيان از سر بيچارگي سه گونه موضع گرفتند: يا بهشيوهاي غربباورانه به پذيرش بيقيدوبند و بيچونوچراي «ديگري» پرداخته و خودحقيرپندارانه و از باب درمان، خود را دربرابر غرب پنداشته و درمان از همو خواستند. اين گرايش دربستپذيرانه، تفاوتي ميان تكنيك و فراتكنيك قائل نبود و به خود/ همانديگريشدن اعتقاد داشت؛ زيرا، «خودي» را درحال نفي و هويت دروني را درحال اضمحلال مييافت؛ وضعيتي كه برپايۀ مقبوليت و محبوبيت ديگري و مردوديت و منفوريت خودي شكل يافته بود. گروهي ديگر، غربپذيرانه تنها به تكنيك گرايش يافتند و معتقد شدند كه ميتوان ابزار را بدون محتوا گرفت و بهكار بست. اين گروه، نيكوپندارانه و شگفتزده، در برابر مقولۀ تكنيك بهحيرت درغلطيدند؛ اما، دقت نكردند كه مقولۀ نوسازي از نوانديشي منفك نيست.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره شانزدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann