🌺 نویسنده و ویرایش کننده از : جنابِ آقای سجّاد زارعی
🌺مرحوم استاد
#شبخیز#احوالات_غلام_سیاه بخش ۲
مِی و میخانه و ساقی حسین است
فنا فی الله به حق باقی حسین است
مرا منظورِ دل دیدارِ ساقی ست
به سر سودایم از صهبای باقی ست
نوازد گر مرا ساقی به جامی
کنم در مِیکده عمری غلامی
در این هنگام ، دولت یار گردید
ز لطف شاه ، برخوردار گردید
ز فیضِ ناله ها و سوز و سازش
درِ میخانه را کردند بازش
شرابی داد از الطاف ، ساقی
شرابی از خُمِ صهبای باقی
حدیثِ ساقی و جام اَلستی
رهایش کرد از زندانِ هستی
چنان کرد آن شراب آن مست را مست
دگر نشناخت از مستی سر از دست
دل از مستی به دریای بلا زد
به هر چه جز تولّا پشتِ پا زد
ز مستی بوسه زد بر دستِ ساقی
کشید آنگه به سر صهبای باقی
ز همّت پرچمِ مردی بر افراخت
به میدانِ بلاخیز خطر تاخت
ز برقِ تیغِ تیز ، آتش بر افروخت
شرر زد خرمنِ اهریمنان سوخت
نه از شمشیر و خنجر باک می کرد
نه از جنگ و گریز امساک می کرد
چنان شمشیر می زد لا اُبالی
که تیغش شد ز جنگیدن هلالی
به هر سو اسبِ همّت می دوانید
سَران را سَر زِ پیکر می پرانید
در اوجِ بیخودی پرواز می کرد
به زاغان حمله چون شهباز می کرد
جلا میداد تیغِ آتشین را
به هم میزد صفوفِ مشرکین را
نفس تا داشت در تن جنگ می کرد
فراخی را به دشمن تنگ می کرد
ز وحشت جنگجویانِ دلاور
چو زنها بر سر افکندند معجر
یلان ، چون آبِ شمشیرش چشیدند
ز میدانِ قتالش پا کشیدند
دل جنگ آوران در لرزه چون برگ
ز بیم تیغِ او ، چون کافر از مرگ
به جنگش مرحبا روح و مَلک گفت
جزاک الله به ایثارش فلک گفت
ولی زخم و عطش از پا فکندند
به راهش چاه ها از فتنه کَندند
توانِ جنگ را دیگر ز کف داد
به خاک ، از صدر زین آخر در افتاد
در آن حالت به جز دیدارِ ساقی
نبود اندر دل او اشتیاقی
به کف کشکول شوق آهنگ او کرد
به سوی خانقاهِ عشق ، رو کرد
به آیینِ ادب دادی سلامش
به لب خواهی نخواهی رفت نامش
ز جان بگذشت و با جانان یکی شد
غلام از عشق با سلطان یکی شد
قتیلِ خنجرِ بیداد گردید
اگر چه بنده بود آزاد گردید
به لب نام حسین ، آزاده جان داد
ره و رسمِ غلامی را نشان داد
وفای بیش او ، کم کرده رَه را
به بالین غلام آورد شه را
حسین آن عدل مطلق را مُنادی
به هم زد نقشِ تبعیضِ نژادی
ز لطف آن سایهء لطفِ الاهی
نکردش بی نصیب از ظِلّ شاهی
گرفت از لطف بر زانو سرش را
کشید اندر بغل ماه اخترش را
چو فرزندش قرین لطف ها کرد
رُخش بوسید و از رحمت دعا کرد
که یارب ای امید هر دو کونم
سفیدش کن ز رحمت روی جُونم
فرو شُوی از جمالِ او سیاهی
کرم کن بنده را تشریفِ شاهی
ز رحمت کن جمالش عالم افروز
شبش را روز و روزش را چو نوروز
تنش را چون فضای خُلدِ اَطهَر
مُعطّر کن مُعطّر کن مُعطّر
شنیدم روز دفنش آن سیه چِهر
جمالی داشت نورانی تر از مِهر
فضای کربلا جنّت ز بویش
ملایک از شرف احسنت گویش
زهی دولت که از طبعِ بلندش
ز رحمت کرد مولا ارجمندش
غلامی را که مولایش نوازد
به شاهان می سزد گردن فرازد
چو تو شاهنشهی چون او غلامی
خوشا بر او ، که دارد از تو نامی
مرا هم ای حسین ای کان عزت
غلامِ این غلامت کن ز رحمت
من آن لب تشنهء دل چاک عشقم
که عشق ، آب من و من خاکِ عشقم
چو نِی در هر نفس از بند بندم
نوای عشق تو گردد بلندم
شب و روز از تولّایت بر اینم
جمالت را شبی در خواب بینم
به امید عطا از بینوایی
به دستم هست کشکولِ گدایی
گر از فیضِ عنایت خوانی ام دوست
نگنجم دیگر از این پایه در پوست
مگردان چشمِ لطفت را ز (
شبخیز)
دلی دارد که از عشقِ تو لبریز
جهان با او نمیسازد کرم کن
رهایش یا حسین از قیدِ غم کن
دلش از دستِ فقر و فاقه خون است
بپرس احوال او از لطف چون است.
التماس دعای فرج