گالری تصاویر ادبی

Channel
Logo of the Telegram channel گالری تصاویر ادبی
@galeryetasavireadabiPromote
3.01K
subscribers
✓ تصاویر گل‌ها، گیاهان، ابزار، شخصیت‌های ادبی و ... همراه با توضیحات و نمونه‌های از شعر یا نثر ✓ فیلم‌ها، کلیپ‌های ادبی ✓ تصاویر خیالی اشعار ✓مطالب ناب ادبی https://t.center/joinchat/AAAAAE_PKsBjBFtvmZ9XNg ارتباط با مدیریت کانال: @MaryamBehvandi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
۲۴آبان سالگرد درگذشت
#رهی_معیری
شاعر عشق واحساس
هزارداستان با
#مسعودبهنود

#مریم‌فیروز و #رهی‌معیری
🍁🍁
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
چون بوی گل
به کجا رفتی؟
                                    ‌
#رهی‌معیری
یاد عزیزان رفته به خیر🖤
🍁🍁
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
شاهدخت قجر در آرزوی یک سقف، یک پنجره، یک پرده!
#عاطفه طیه

مریم فیروز شاه‌دخت قجر، دختر عبدالحسین فرمانفرما نخست‌وزیر دورۀ احمدشاه بود. شاه‌دخت پس از درگذشت پدر، از همسرش که سرهنگی درس‌خوانده بود جدا شد و به خانۀ پدری بازگشت. این بازگشت آغاز دورۀ جدیدی از زندگی بود که چون گردابی هائل این زن جوانِ مقبول را در خود فروبرد. منزلش بزم شاعران و ادیبان و چیزفهم‌های آن روزگار شد و نشست‌وخاست با دوستانی که اغلب گرایش‌های سوسیالیستی داشتند پایش را به جلسات حزب تودۀ ایران باز کرد و به مسیری انداختش که آینده‌اش را زیر زبر کرد.
مریم فیروز پس از زمانی کوتاه رابطۀ مهرآمیز با رهی معیّری، که گویا بیشتر برای شاعر شوریده جدّی بود تا شاه‌دخت‌خانم، دل به نورالدین‌ کیانوری داد و هم‌سروسودای او شد.
دل دادن به کیانوری و پیوند با اندیشۀ چپ همان و تبدیل شدن از یک پرنسس به یک زن عادیِ بی‌خان‌ومان همان! درست مثل یک داستان! مانند تمام داستان‌هایی که عشق و آرمان زن یا مردی کاخ‌نشین را کوخ‌نشین کرده، از عرش نازونعمت و تنعّم به فرش نداری و خاک سیاه نشانده!

القصّه
روزگار طوفانی او از همان سال‌ها آغاز شد و ادامه یافت. روزگاری که با ترس‌ولرز و در گریز از شاه و شیخ گذشت. روزگاری که اینجا و آنجا، مخفیانه، در ناامنیِ خانۀ این‌ و آن و سپس خارج از ایران، در پناهِ دیگران گذشت.
پیرانه‌سر که به ایران بازگشت ز منجنیق فلک سنگ فتنه می‌بارید. شاه‌دخت‌خانم زندانی شد. تحقیر شد. شکنجه شد. شلاق خورد و هزار بلای دیگر دید.
آیا مریم در خانۀ پدری گرسنه بود؟ تشنه بود؟ کسی آزارش می‌داد یا محدودش می‌کرد؟
نه!
او آرمانی داشت و برایش هزینه داد. هزینۀ آن آرمان، عمری بود که در ناامنی گذشت. هزینه‌اش راهی پرخطر و هولناک بود که او تا آخر پیمود. راهی که باید طی می‌شد تا ما امروز اینجا بنشینیم، سبک‌سنگین و زیرورو و بالاپایینش کنیم و حسن‌وقبحش را [لابد] جوانمردانه و با عیار انصاف بسنجیم. راهی که هزینۀ آن رنجی بود به قوارۀ یک عمر! آرمانی که هزار بلا به جانش ریخت. از وحشت و طپش و تکاپوی روزهای گذار و گریز بگیر تا تنهایی پرهیاهوی سالهای سلول انفرادی!

سایه ماجراهای زیادی از زندگی و خلق‌وخوی مریم برای ما تعریف کرده. اما چیزی که بیش از همه در خاطرم ماند، دلم را لرزاند و اشک به چشمم آورد یک جملۀ بی‌نهایت ساده بود که برملاکُن یک نیاز بسیار سادۀ انسانی بود. شاه‌دخت‌خانم به سایه گفته بود «آرزو دارم خانه‌ای داشته باشم و آن خانه پنجره‌ای تا برای آن پنجره پرده‌ای بدوزم»!

من زنم. سرم می‌شود رؤیای خانه‌ای امن و روشن با پنجره‌ای رو به آفتاب یعنی چه. همین است که این جمله چنین به دلم چنگ می‌زند.

عاقبت در سال ۱۳۸۶ پیمانۀ عمر پربلندوپست مریم فیروز پُرگشت و درگذشت. حالا او خسته و زخمی پس از یک عمر زندگی پرآشوب، آرام خوابیده و دارد خواب یک پنجره می‌بیند. کبوتری سپید نشسته روی هرّه‌اش و نسیم پردۀ نیلی‌رنگش را تکان می‌دهد...

🍁🍁
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
«نیما و سعیدِ نفیسی»

#دکتراحمدرضابهرامپورعمران

سعیدِ نفیسی در خانواده‌ای فرهیخته و فرهنگی پرورش‌یافت. تبارش پشت‌در‌پشت طبیب بودند و پدرش فرهنگ‌نویسی صاحب‌نام. وی در جوانی فرهنگِ غرب را تجربه‌کرد. نفیسی از استادانِ نسلِ اول دانشگاهِ تهران بود. آثارش آن‌قدر پرشمار و رنگارنگ است که از شیوهٔ پژوهشِ او به «مکتب سرعت» (دربرابرِ «مکتبِ دقت» که به‌نامِ  علامه قزوینی شناخته‌ است) یادمی‌کنند. و البته برخی همین نقطهٔ قوّتِ او را، پاشنهٔ آشیلِ پژوهش‌هایش می‌دانند؛ که به‌نظرمی‌رسد تاحدی حق به جانبِ ایشان است. نفیسی جز تاریخ و ادبیات و ترجمه، رمان‌ و داستان‌ِ کوتاه نیز می‌نوشت و داستانِ گزنده و طنزآمیزِ نیمه‌راهِ بهشتِ او  اثری قابلِ‌توجه است. و نیما در ارزش احساسات (۹_۱۳۱۷) آن‌جا که بارقه‌های ادبیاتِ نوینِ ایران را برمی‌شمارد، درکنارِ داستان‌های هدایت، از «بعضی داستان‌های نفیسی» نیز یادمی‌کند (به‌کوششِ طاهباز، انتشاراتِ گوتنبرگ، ص۸۱).

اشاراتِ نیما به نفیسی اغلب به سال‌های ۱۲_۱۳۰۷ بازمی‌گردد؛ سال‌هایی که نیما در بارفروش (بابل)، رشت، لاهیجان و آستارا به‌سرمی‌برد. اشاراتِ این سال‌ها نشان‌می‌دهد آن‌ها باهم هم‌دل و صمیمی بودند؛ تابدان‌جا که نیما گاه در سفرنامه‌اش ناگهان نفیسی را موردِ خطاب‌قرار می‌دهد (دو سفرنامه، به‌کوششِ علی میرانصاری، ص۹۶). و می‌دانیم که نیما درخلالِ سفرنامه گاه یک‌باره با برادرش لادبُن یا خواهرش ناکتا سخن‌می‌گوید. و این نکته خود بیانگرِ قرابتِ روحی میانِ او و نفیسی است. البته همان سال‌ها (۱۳۰۸) گاه که به‌شدت از نابه‌سامانی‌های زندگی‌اش رنج‌می‌برده، حسرت‌می‌خورَد که کاش هم‌چون دشتی، نفیسی و بهار مُکنت و موقعتی می‌داشت (همان، ص۱۵۱).

نیما سالِ ۱۳۰۷ نامهٔ مفصلی به نفیسی می‌نویسد. او در این نامه از اصولِ فکریِ خویش ( مراد سوسیالیسمِ علمی است) و نقدِ مکتبِ رمانتیک که اشاره‌می‌کند مدتی است خود از آن فاصله‌گرفته سخن‌می‌گوید. ازجمله می‌نویسد: «همان‌طور که ما در اشیاء تصرّف‌می‌کنیم، اشیاء نیز به‌نوبهٔ خود در ما تصرّف دارند» (نامه‌ها، به‌کوششِ طاهباز، انتشاراتِ علمی، ص۲۶۸). او  هم‌چنین می‌نویسد هرگاه در این گوشه یاد «ادبیاتِ معاصر» می‌افتم، سیمای تو در مقابلِ من حاضر می‌شود. از نامهٔ نیما می‌شود دانست که گویا نفیسی زمانی در ییلاقِ دماوند به خودکشی می‌اندیشیده‌است. نیما در پایان می‌نویسد: «در تمامِ این مواقع، با تو مکالمه‌می‌کنم دوستِ من! این مکالمهٔ روح است. اجنبی معنای مبهمِ آن را درک‌نمی‌کند». و از نفیسی تقاضامی‌کند «جدیدترین اخبارِ ادبی را که در مملکتِ ما کمیاب‌تر از همه‌چیز است» برایش بنویسید(۴_۲۷۳). سعیدِ نفیسی نیز در خاطراتِ ادبی‌اش ضمنِ اشاراتی ستایش‌آمیز دربارهٔ خلقیّاتِ نیما، ازجمله می‌نویسد، او در جوانی گاه در دفترِ روزنامهٔ «شفقِ سرخِ» دشتی، حضورمی‌یافت اما کم‌تر ‌سخن‌می‌گفت و هیچ‌گاه شعرِ خویش را در حضورِ دیگران نمی‌خواند. نفیسی هم‌چنین می‌نویسد: «کسانی مانندِ نیما دیردیر در جهان پیدا می‌شوند و در هر عصر و زمانی انگشت‌شمار بوده‌اند [...] مرد می‌خواهد که هنرِ خویش را به هیچ‌چیز نیالاید. وی یکی از نوادر هنرمندانِ روزگارِ ما بود که هنرفروش نبود» (یادمانِ نیما، به‌کوششِ طاهباز، ص ۲۱۲).

نیما دو سالِ بعد (۱۳۱۰) در نامه به برادرش لادبُن، از کاستی‌های مجلهٔ «شرق»، که نفیسی نیز از گردانندگانش بوده، انتقادمی‌کند. گویا در شماره‌ای از شرق آمده‌بود محققانِ اروپایی «مُحتاج» آن‌ اند که از پژوهش‌های محققانِ ایرانی بهره‌مند شوند. نیما درادامه اشاره‌می‌کند کسی در طرازِ نفیسی، که خوب‌می‌نویسد نباید برای رواجِ مجله «دربینِ مردم»، این حرف‌ها را بنویسد (نامه‌ها، ص۴۲۸). و دو سالِ بعد در نامه به خواهرش ناکتا، که از نیما آثاری مناسبِ مطالعه را درخواست‌کرده‌بود، می‌نویسد آثارِ برخی از نویسندگانِ ایرانی برابر است با برخی از آثارِ اروپایی و حتی بهتر از برخی داستان‌های قرونِ ۱۸ و ۱۹ در غرب؛ نیما آثارِ نفیسی را در این زمره ‌می‌داند (همان، ص ۵۴۰).
او در همین سال به دوستش ارژنگی می‌نویسد، نفیسی را در باغِ وزارتِ فرهنگ دیدم که لاغرتر و شکسته‌تر از همیشه و متفکر ‌بود. و درادامه به بی‌پرنسیپیِ نفیسی در آثارش اشاره‌می‌کند: «کم‌تر از من به مسلکِ فکریِ معینی‌داشتن، مقید است» (۵۳۶). و این سخنی است که نیما دهٔ سی نیز در یادداشت‌های روزانه‌اش تکرارکرده و در یادداشتی باعنوانِ «مورّخ و سعیدِ نفیسی»، او را «بی‌پرنسیپ و بی‌بهره از مِتُد و اصولِ فلسفی» خوانده‌است. نیما به‌تلویح نفیسی را غیرمنصف و بی‌جرأت خوانده چراکه حقایق را به‌ملاحظهٔ کسانی کتمان‌می‌کند (به‌کوشش طاهباز، ص ۲۶۳).
و ما می‌دانیم که نیما در دههٔ سی بسیار تلخ می‌اندیشیده و ازسرِ خشم  می‌نوشته و ارزیابی‌هایش گاه خالی از حبّ و بغض و کینه‌ای نبوده‌است.

🍁🍁

• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧


**۲۳ آبان سالگرددرگذشت سعید نفیسی

ادیب، شاعر، نویسنده، مترجم و تاریخ نگار


 

نفیسی بیش از چهل سال درس گفت و نزدیک پنجاه سال مقاله و کتاب نوشت و در مسائل ایرانشناسی تحقیق کرد. کتابهای زیادی نوشت که بسیاری از آنها مفید و قابل استفاده خواهد بود. هزاران ایرانی و خارجی از مجلس درس و بحث او استفاده کرده‌اند و حق استادی و ارشاد بر اکثر کسانی دارد که امروز خود مردان راه حق و تجسس‌اند. خلاصۀ کلام آن است که زندگیش وقف بر علم شد و شمع وجودش تا قطرۀ آخر در این راه چکید و فروغ و نور بخشید.
نفیسی نثر را در نهایت زیبایی و روانی می‌نوشت. پختگی و شیرینی نثرش بی‌گمان از آن بود که متون قدیم را خوب می‌شناخت و از بس چنان آثار را استنساخ کرده بود ذهنش و قلمش تأثر پذیرفته بود. آری نفیسی عده‌ای کثیر از متون مهمّ فارسی را چاپ کرد و بر آنها مقدمه نوشت. جز این چندین کتاب مستقل در باب شعر و ادبا و نویسندگان ایران از خود به‌جای گذاشت که دو مجلّد تاریخ نظم و نثر در ایران از ممتازترین آنهاست.
مرحوم نفیسی به ترجمۀ ادبیات اروپا نیز علاقه‌مند بود‌. دو اثر مهمّ همر، ایلیاد و ادیسه را با زبانی بسیار رسا و درخور حماسه از زبان فرانسه به فارسی نقل کرد. آثار دیگری مخصوصاً از ادبیات روسی به فارسی ترجمه کرد که همه یادگارهای برازنده از زندگی پرثمر اوست.

[نادره‌کاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۳۹۸ (چاپ دوم در دست انتشار)، ج۱، ۲۳۶-۲۳۸]


🍁🍁
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
** به بهانه ی زادروز آیدا سرکیسیان
چهره ی تاثیرگذار در زندگی و شعر احمد شاملو

مگر زندگی چیزی بیش از یک فرصت تاریخی‌ است؟ مگر تاریخ حاصلِ انسان و کارِ انسان نیست؟ مگر انسان می‌تواند بدون قلبِ مشترک، نبضِ مشترک، حسِ مشترک، عاطفه‌ی مشترک، عشقِ مشترک، کلامِ مشترک، خواص انسانیِ خود را حفظ کند؟ از نگاه تو شاید آیدا فقط یک زن باشد اما برای من معنایی وسیع‌تر از این دارد. بهتر بگویم آیدا برای من بهانه‌ی زندگی کردن و انسان بودن است. او تمثیل همه‌ی مردمی‌ است که من دوستشان دارم. همان‌ها که با محبت خود مرا نوازش می‌کنند. پس آیدا یک بهانه است. او اشارتی به من و جامعه‌ی من است.


* احمد شاملو در گفت و گو با علیرضا میبدی، ۶ آبان ۱۳۵۵، روزنامه‌ی رستاخیز، شماره‌ی
۴۵۳
🍁🍁
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
داستان فریدون و ضحاک | شاهنامه | قسمت هفتم و پایانی
شاهنامه

❇️ داستان فریدون و ضحّاک 
(بخش هفتم)

🔶 دکتر رشید کاکاوند



♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
Audio
✳️ شـاهنـامـه و آذرآبـادگـان (آذربـایجـان)


🔶 دکتر علیرضا قیامتی


♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌
درباره آذربایجان و هویت ملی ایران، دکتر ابوالفضل خطیبی
❇️ دربارهٔ آذربایجان و هویت ملی ایران

🔶 دکتر ابوالفضل خطیبی

♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
✾ٖٖٖٖٓुؔ•💜✾ٖٖٖٖٓुؔ



نگارش دهم تا دوازدهم(نکاتی در مورد نگارش و نویسندگی . . .)
🆔@negareshe10


گالری تصاویر و مطالب ناب ادبی
🆔@GaleryeTasavireAdabi


نوازش روح، دنیایی از همه رنگ . . .
🆔@Navazesh_e_rooh


همراه ما باشید🌹

✾ٖٖٖٖٓुؔ•💜✾ٖٖٖٖٓुؔ
داستان فریدون و ضحاک | شاهنامه | قسمت ششم
شاهنامه

❇️ داستان فریدون و ضحّاک 
(بخش ششم)

🔶 دکتر رشید کاکاوند


♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سه دقیقه‌ی پربار و سرشار
در پشت پنجره‌های زندگی، اندیشه و آثار استاد
#سعید_نفیسی

(۱۸ خرداد ۱۲۷۴ ـ ۲۳ آبان ۱۳۴۵
)



♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
خانم پریمرز همسر سعید نفیسی:
«نفیسی واقعاً عاشق کتاب بود. او مصرف مفید و به جای پول را فقط در خریدن کتاب می‌دانست؛ به‌طوری‌که ضروری‌ترین احتیاجات شخصی خود را در این راه صرف می‌کرد. هوش و حافظه‌اش عالی بود. عقیده داشت کتاب را باید به‌دست مردم داد تا هر کس روشن‌بین و روشنفکر شود و این مسئله را یک قدم اساسی برای پیشرفت جامعه و بخصوص جوانان می‌دانست.
سعید نفیسی در جمع‌آوری کتاب حریص بود. حدود پنجاه سال از دوران زندگی را صرف این کار کرد. نفیسی مردی بود پاکدل و خوشرو. در نویسندگی بی‌پروا بود. نفیسی صاحب صفات برجسته‌یی بود که مجموع آن‌ها کمتر در فردی یافت می‌شد».

استاد
#سعید_نفیسی
(۱۸ خرداد ۱۲۷۴ ـ ۲۳ آبان ۱۳۴۵)
پژوهشگر، ادیب، تاریخ‌نگار، نویسنده، مترجم، شاعر



♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
دو بغل کتاب به همراه می‌بُرد با پاهایی که مثل نی قلیان بود!

#سعید_نفیسی (۱۸ خرداد ۱۲۷۴ - ۲۳ آبان ۱۳۴۵)، دانش‌پژوه، ادیب، تاریخ‌نگار، نویسنده، مترجم و شاعر ایرانی


♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
فایده ادبیات؟

بورخس همیشه از این پرسش که "فایده ادبیات چیست؟" برآشفته می شد. او این پرسش را ابلهانه می شمرد و در پاسخ آن می گفت: "هیچ کس نمی پرسد فایده آواز قناری و غروبی زیبا چیست؟ اگر این چیزها وجود دارند و اگر به یُمن وجود آنها، زندگی حتی در یک لحظه کمتر زشت و کمتر اندوه زاتر می شود، آیا جست و جوی توجیه عملی برای آنها کوته فکری نیست؟"
اما این پرسش، پرسش خوبی است؛ زیرا رمان و شعر نه آواز پرنده اند و نه منظره فرونشستن آفتاب در افق؛ چراکه رمان و ادبیات نه تصادفی به وجود آمده اند و نه زاییده طبیعت اند؛ این دو حاصل آفرینش انسان اند. بنابراین جای دارد که بپرسیم چگونه و چرا پدید آمده اند و غایت آنها چیست و چرا این چنین دیرنده و پایدارند.
آثار ادبی، به صورت اشباحی بی شکل در خلوت آگاهی نویسنده زاده می شوند و عاملی که این اشباح را به آگاهی او رانده، ترکیبی است از ناخودآگاه نویسنده و حساسیت او در برابر دنیای پیرامونش و نیز عواطف او. همین چیزها هستند که شاعر یا راوی در کشمکشی که با کلمات دارد رفته رفته به آنها جسمیت، حرکت، ضرباهنگ، هماهنگی، و زندگی می بخشد. این البته زندگیی ساختگی است، زندگی خیالی، زندگیی ساخته شده با کلمات است؛ با این همه، مردان و زنان در طلب این زندگی ساختگی هستند، برخی پیوسته و برخی گاه گاه و این از آن روست که زندگی واقعی برای آنان چیزی کم دارد و قادر نیست آنچه را که می خواهند به ایشان عرضه کند.
ادبیات با تلاش یک فرد پدید نمی آید. ادبیات زمانی هستی می یابد که دیگران آن را همچون بخشی از زندگی اجتماعی پذیرا شوند و آنگاه ادبیات به یمن خواندن، بدل به تجربه ای مشترک می شود.
یکی از اثرات سودمند ادبیات در سطح زبان تحقق می یابد. جامعه ای که ادبیات مکتوب ندارد، در قیاس با جامعه ای که مهم ترین ابزار ارتباطی آن، یعنی کلمات در متون ادبی پرورده شده و تکامل یافته، حرفهایش را با دقت کمتر، غنای کمتر و وضوح کمتر بیان می کند. همچون جامعه ای از کرو لال ها دچار زبان پریشی است و به سبب زبان ناپخته و ابتدایی اش، مشکلات عظیمی در برقراری ارتباط خواهد داشت. این در مورد افراد نیز صدق می کند. آدمی که نمی خواند، یا کم می خواند، یا فقط پرت و پلا می خواند، بی گمان اختلالاتی در بیان دارد. این آدم بسیار حرف می زند، اما اندک می گوید؛ زیرا واژگانش برای آنچه در دل دارد بسنده نیست.
اما مسئله تنها محدودیت کلامی نیست. محدودیت فکر و تخیل نیز در میان است. مسأله فقر تفکر نیز هست؛ چراکه افکار و مفاهیم که ما به واسطه آنها به رمز و راز وضعیت خود پی می بریم، جدا از کلمات وجود ندارند. ما سخن گفتن درست، پرمغز، سنجیده، و زیرکانه را از ادبیات و تنها از ادبیات می آموزیم. هیچ یک از انواع علوم و هنرها نمی تواند در غنا بخشیدن به زبان مورد نیاز مردم جای ادبیات را بگیرد.

چرا ادبیات: ماریو بارگاس یوسا، ترجمه عبدالله کوثری، نشر لوح فکر
.

🍁🍁
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
**زاد روز مترجم محبوب بسیاری از ما ایرانیان
#عبدالله‌کوثری

"زندگی واقعی، که سرانجام در روشنایی آشکار می شود، و تنها زندگی ای که به تمامی زیسته می شود ادبیات است"؛ پروست گزافه گویی نمی کرد و این کلام صرفا زاییده عشق او به کارش نبود. او این گزاره را پیش می نهاد که زندگی در پرتو ادبیات بهتر شناخته و بهتر زیسته می شود، و نیز این که زندگی اگر قرار است به تمامی زیسته آید، باید با دیگران تقسیم شود.

چرا ادبیات: ماریو بارگاس یوسا، ترجمه عبدالله کوثری، نشر لوح فکر.
🍁🍁
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
**۲۲ آبان سالگرد استاد نامدار
#ملک‌مهردادبهار

طی مطالعات مهرپرستی، به شباهت‌های شگفت‌آور میان آیین مهر و آیین زورخانهٔ ایرانی برخوردم که مرا به اندیشیدن دربارهٔ ارتباط آیین زورخانه با آیین مهر واداشت. نکتهٔ اصلی در کار زورخانه کشتی‌گرفتن است. چون پهلوانی فروافتد، آداب دست‌دادن را به‌جای می‌آورند و همان‌گونه که مهر و خورشید با هم پیمان دوستی بستند، دو کشتی‌گیر نیز باید یکدیگر را ببوسند و دوست بمانند. شباهت‌های دیگر، ازجمله، سنت برهنگی است: پهلوان در گود، مانند مهر به‌هنگام زایش، جامه‌ای ندارد و تنها لُنگی یا تُنکه‌ای دارد که می‌تواند برابر برگ انجیر مهر رومی باشد. رسم دیگرِ زورخانه زنگ زدن است. در معابد مهری نیز زنگی یافته شده که گمان می‌کنند آن را به‌هنگام نشان‌دادن تصویر مهر در مراسم به‌صدا درمی‌آورده‌اند؛ ولی ممکن است این زنگ را هنگام ورود بزرگان دین به‌آواز درمی‌آورده‌اند. مراتبی که در زورخانه‌ها وجود دارد، مانند کهنه‌سوار، مرشد، پیش‌کسوت، صاحب‌زنگ، صاحب‌تاج و نوچه و جز آن، ما را به یاد مراتب هفت‌گانهٔ پیروان مهر می‌اندازد.
(برگرفته از مقالهٔ «ورزش باستانی ایران و ریشه‌های تاریخی آن». مهرداد بهار. در: چیستا شمارهٔ ۲، مهر ۱۳۶۰)

🍁🍁
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چرا باید #تاریخ_بیهقی را بخوانیم؟
🎧#عبدالله_کوثری

♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
Telegram Center
Telegram Center
Channel