من شيرزن دشت جسارت شدهام تو
آن بزدل پنهان شده در دره ي ترديد
هر غرش من رعشه به اندام تو انداخت
لرزيد دل
و دين تو در باد چو يك بيد
اين قاعده ی لرزش اجرامِ سخيف است
هرگز تو شنيدي كه بلرزد تن خورشيد!؟
با چون تويي اسرار نهان را نتوان گفت
بي چشم بصيرت ميعان را نتوان ديد
از ديد تو
و هر که كه پرواز نداند
بايد پر
و بال من
و امثال مرا چيد
با داعيه عقلي
و ديوانه
و غم نيست
امثال تو بسيار نفهميد،
و خنديد
راهي كه از آتشكده ي دل گذرد آن
راهي است كه هر كس ندهد راي به تاييد
راهيست كز احوال درون ميگذرد پس
هرگز نتوان رفت ره عشق به تقليد
جایی که کسی بت شکند بی غم آتش
نه منتظر نهی کسی هست نه تمجيد
مردي اگر از غيرت اعراض به ظلم است
پس مرد تر از مرد تر از من چه كسی ديد !؟
✅ درود بر دوستان بزرگوار
سرودۀ یکی از شاعران عزیز گروه آستان جانان تقدیم به نگاه عالمانه
و ادیبانۀ شما برای
#نقد_و_بررسی_ در کارگاه
نقد شعر.
زمان: صبح شنبه تا ساعت
3⃣2⃣