امروز قبل از اینکه چرت بعد ناهارمون رو بزنیم به هیمن گفتم داری میری سرکار منم بیدار کن که آماده شم و منو تا یه جایی برسون. میخوام برم بیرون یه کم کار دارم. بعد موقعی که داشت میرفت انقدر خوابم میومد که خدا میدونه. همش توی دلم میگفتم خدایا خدایا خدایا کاش منو بیدار نکنه.
و گس وات؟ منو بیدار نکرد :))).
الان حتی یه بهونهی بالقوه دارم که شب براش یکم چشم و ابرو بیام و کارم رو بندازم گردنش که فردا انجامش بده. 🤫
اینه قدرت زن :)))).