“ چرا مضطرب شدی مینسوکشی؟”
صدای مرد، مثل سوزنی وارد نخاعش شد، سرما رو به عمقوجودش تزریق کرد و ناپدید شد.
“ چون اون صدا داره بهم میگه شما رو باید نجات بدم.”
مینسوک با دقت خیره شد.
مرد روبروش، بدون ذرهای تغییر، باچشمان کنجکاو اون رو زیر نظر داشت.
“من رو از چی نجات بدی، کیم مینسوک؟”.
“ از دست خودت، کیم جونگده؛ میخوام از نقاب بالماسکهای که زدی خلاصت کنم. پس میخوای با هم بدون هیچ ماسکی، عریان برقصیم؟”
کاپل: شیوچن
ژانر: #سداند #خشن
#Xiuchen
Click to read; [ Psychosis ]
- ,, ғᴇᴇʟsᴛʀᴏɴᴀ ·˚☽︎