گفتگوهای درونی با خویشتن_ سه
▫️همه چیز برایت کار میکند.
انگار در مکان و زمانی بودم که مال من نبود. هر اتفاقی سوهان روحم میشد. اما یه لطف کمیابی که گاهی به خودم داشتم؛ ریزریز زمزمهوار به خود پند و اندرز میدادم. انگار حرفهای گندهگنده از بخشهای کوچیککوچیک بیرون میزد و نمیتوانستم خودم را باور کنم که گاهی باتمام ناعاقلی، عاقل بودن را هم بلدم.
🔅چندتا از آن حرفهای درشت اینگونه بود:
فاطمه، هیچچیز در زندگی اتفاقی نیست. همهی آنچه در اطرافات رخ میدهد به نوعی برایت کار میکند. مشروط بر اینکه یاد بگیری چگونه آنها را زندگی کنی و به «خودِ واقعیات» وفادار بمانی؛
▫️شکست دشمنت نیست. اگر بیاموزی چگونه در دلِ شکستهایت زندگی کنی و تَرَکها باعثِ ترکِ زندگیات نشوند، تو پیروزی.
این جمله قلبم را میفشرد. به دلم جلا میداد. ریزریز اشکم را میچکاند. اما چون خودم را باور نداشتم، نمیتوانستم قدرتش را در عمق وجودم ببینم. دوباره انسان شکستخورده را زندگی میکردم و روزبهروز درماندهتر میشدم.
▫️ناامیدی تهدید نیست. اگر بیاموزی چگونه در دل تاریکیهایهایش روشن بمانی. از آنجا که به ناامیدی خوراک داده بودم. فربه شده بود. مدام هیبتش دلم را خالی و خاموش میکرد.
▫️سقوط افتادن نیست. یک شروع تازهست؛ «نقطه سرِ خط.» اگر بیاموزی چگونه به راهت ادامه دهی. انگار فقط به این بخش دل بسته بودم که «افتادم». دیگر دلی برای «شروع» نداشتم.
فاطمه قاسمی
۲۷ مهر ۰۳
@fatemeghasemi50