View in Telegram
گاهی احمق‌ام پیش از این، از برخی رفتارها و گفتارهایم خجالت می‌کشیدم. چرا که به نظرم احمقانه می‌آمدند. مثلاً بعد از مهمانی‌ها حالم بد می‌شد و به خودم می‌گفتم: «چرا مثل احمق‌ها بی‌ربط پاسخ دادم؟ چرا مثل احمق‌ها خجالت کشیدم؟ چرا مثل احمق‌ها خندیدم؟ چرا بلندتر از دیگران خندیدم؟ چرا مثل احمق‌ها... .» مدام تلاش می‌کردم که مانند دیگران باشم و خودم را پنهان کنم. اما نه تنها تلاشم به جایی نرسید، بلکه هیچ‌گاه احمق بودنم هم کم نشد. هنوز هم گاهی پاسخ‌های بی‌ربط می‌دهم و شاید بیشتر از قبل. چراکه کنجکاوم تا بینِ بی‌ربط‌ها ارتباطات جدیدی بیابم به‌ویژه با واژه‌ها. به‌عنوان مثال بین واژه‌ی «هم‌سایه» و اصطلاح روان‌شناسی «فضای بین‌روانی» چه ارتباطی وجود دارد؟ یا بین «موسیقی» و «همدلی» چه پیوندی برقرار است؟ هنوز برای چیزهایی هرچند کوچک می‌خندم و صدای شادمانی‌هایم بلندتر از کسانی است که با خودسانسوری و لبخندی سنگین‌و‌رنگین تلاش می‌کنند ماجرای شاد را به پایان برسانند تا خطِ شخصیت‌شان چروک نشود. امروز، احمقانه‌هایم را می‌ستایم و حتی اگر نام‌شان «احمقانه» هم باشد، خوشحالم که «گاهی احمق‌ام». این احمق بودن شاید نشانه‌ای از آزادی‌ست. گاهی لازم است در جستجوی حقیقتِ خود ریسک کنیم و به خودمان اجازه دهیم که واقعی و بدون قید‌و‌شرط باشیم. فاطمه قاسمی ۲۵ مهر ۰۳ @fatemeghasemi50
Telegram Center
Telegram Center
Channel