نهنگ بودم و من را کلاغ نامیدی
عقاب قله شب را تو زاغ نامیدی
ابهت دل من چون صنوبری رعنا
ولی مرا علف خشک باغ نامیدی
نگاه سرد تو آنچنان زبانه کشید
که بودن چو منی را عین داغ نامیدی
عبور سر سری ات را به عشوه ای کاذب
کرم نموده به نام سراغ نامیدی
سراغ من نگرفتی در این شب پر مه
تکان دست سفر را چراغ نامیدی
د ا ش ر ف