🔷حجاب، خودمختاری و اخلاق🔶 آیا ارزش انسان به این است که «به زور» از «شریعت» یا «قانون» پیروی کند یا «به اختیار»؟ آیا پیامبران از مردمان خواستهاند «ایمان بیاورند» یا «اطاعت کنند»؟ تفاوت «پیامبر» با «سردار کشورگشا» و «جبار» و «فرعون» و «شاه» چیست؟ آیا «اطاعت در دین بعد از ایمان و از روی ایمان است یا با زور است و از روی زور و پیش از ایمان»؟ «ایمان» چه جایی در دین دارد و برای چیست؟ بهشت و جهنم را خدا برای چه آفریده است؟ چرا خدا آدمیان را همچون دیگر حیوانات مجبور و بیعقل و بیاختیار نیافرید تا هرچه خود خواسته آنها نیز مانند دیگر جانداران و بیجانان انجام دهند؟ آیا مردم میباید از «قوانینی» اطاعت کنند که خودشان بهطور جمعی پذیرفتهاند یا فرد یا گروهی اندک به آنان تحمیل و اجبار میکنند؟ «قوانین» هر جامعه باید مصوب «اکثریت جامعه و مورد قبول اکثریت باشد» و هیچ «فرد» یا «گروهی اندک» نمیتواند قانون وضع کند و دیگران را بدون «رضایت» خودشان به اجرای آن مجبور کند. اجرای «شریعت» یا «قانون» نیز به خودی خود قادر نیست از انسان موجودی اخلاقی بسازد.
نخستین چیزی که از ما آدمیان موجودی «اخلاقی» میسازد «آزادی» یا «اختیار» است. ما کسی را که «مجبور» به کاری شده است نه میتوانیم «نکوهش» کنیم و نه «ستایش» و نه حتی بنا بر قانون «مجازات». بنابراین، بردهای که «به زور» اطاعت میکند چه کار خوب انجام دهد و چه کار بد از هردو سو معذور است و ستایش و نکوهش یا پاداش و مجازات به او تعلق نمیگیرد. در مرتبهٔ بعد، شخص میباید «عاقل» و «بالغ» نیز باشد. ما دیوانگان و کودکان را نمیتوانیم «نکوهش» یا حتی «مجازات» کنیم. بنابراین برای اینکه کسی را بتوان هم از نظر «اخلاقی» و هم از نظر «شرعی» یا «قانونی» نکوهش یا مجازات کرد میباید او را «مختار» و «عاقل» و «بالغ» دانست. به این خصوصیات در زبان فلسفهٔ اخلاق «خودمختاری» (autonomy) گفته میشود. بنابراین، هیچ انسانی انسان اخلاقی یا مسؤول در برابر خدا یا قانون نخواهد بود مگر اینکه «خودمختار» باشد، یعنی، اختیارش به دست خودش باشد و نه دیگران. این اصطلاح اصطلاحی «سیاسی» نیز هست و برای اشاره به استان یا ایالت و ولایتی از یک کشور که دارای اختیاراتی از طرف حکومت مرکزی برای گرداندن امور خودش است نیز به کار میرود. از همین رو، برخی آن را در خصوص استانهای «خودمختار» (autonomous) به «خودگردان» ترجمه میکنند. اما میباید توجه داشت که «خودمختاری» (autonomy) در معنای سیاسی به معنای «استقلال» (independence) و مترادف با آن نیست. بنابراین، هیچ کس نمیتواند بهتنهایی برای دیگران «قانون بگذارد» یا «مستقل از قوانین عمومی جامعه یا کشور» عمل کند، اما حق دارد از خواست خودش مطابق با قوانین عمومی جامعه که آزادیهای فردی او را محدود نمیکند پیروی کند و برای خودش در این چارچوب قانون بگذارد. بنابراین، خودمختاری فرد نیز همواره در چارچوب قوانین معین و مشخص اجتماعی یا جامعه و کشور صورت میگیرد. فرد مختار است دین و مذهب و عقیده و زندگی خصوصی خودش را بنا به خواست و میل خودش داشته باشد، اما در چارچوب قوانین پذیرفتهٔ اجتماعی. اینجا پرسشی پیش میآید و آن این است که آیا هر جامعه یا هر حکومتی هرچیزی را میتواند به «قانون» تبدیل کند و از حقوق فردی شخص بکاهد و دامنهٔ انتخابهای او را محدود کند؟ خیر. افراد حقوقی سلبنشدنی دارند که هیچ قانونی، حتی قانون مصوب اکثریت جامعه یا بنا به ادعا خدا، هم نمیتواند آنها را نقض یا محدود کند. این حقوق سلبنشدنی را وجدان فرد، و امروز اعلامیهٔ حقوق بشر، مشخص و معین کرده است. بنابراین، اگر حکومتی «خودمختاری» و «حقوق سلبنشدنی» فرد را نقض کند و به حقوق او تجاوز کند، طاغوت و جبار و ستمگر است و افراد حق دارند (حق انقلاب) در برابر آن بایستند و بر آن بشورند و آن را براندازند. «جهاد» اینجاست که معنی دارد.
اکنون با فرض اینکه کسی دارای اختیار یا آزادی و عقل و بلوغ است و میخواهد بداند چه چیز «اخلاقی» است و چه چیز «اخلاقی» نیست، و آیا «خدا»ی او یا «دین» او یا «مذهب» او یا «عقیده» او یا جامعهٔ او یا قوانین کشور او «خوب» است یا «بد» است عقل چه کمکی به او میتواند بکند؟ چگونه میتوانیم بفهمیم شریعت یا قانونی عادلانه و عاقلانه و حکیمانه و عالمانه است یا نیست؟ آیا میباید همه چیز را یکی یکی از «کسی» یا «بزرگتری» یا «مرجعی» یا «ولی» یا «آموزگاری» یا «فیلسوفی» یا «خدایی» بپرسیم که چه چیز خوب است یا بد است؟ یا آیا خود توانایی تشخیص داریم؟ خود توانایی تشخیص آنها را داریم، اما باید برای بهکارگیری عقل و اختیار خویش معیاری یا معیارهایی نیز داشته باشیم تا به ما بگوید چگونه چیزی «خوب» یا «بد» یا «درست» و «نادرست» یا «پسندیده» و «ناپسند» است. اما این معیار یا معیارهای عقلی چیست؟
چهارشنبه، ۱۴ آذر، ۱۴۰۳
@fallosafahmshk