ازین خزانِ ملتهب و سایه های آتش وار
مرا به فصلِ زمستانِ دوریت مسپار
در این حوالیِ شب،بی ستاره می گردم
و جزرِ ماهِ منخسفی می کشانَدَم بر دار
همیشه اَبریم و خسته از نباریدن
تو گاهی و به نگاهی مرا زخود بردار
حدیث فاصله بغضی برای بی خوابیست
برای پرسهٔ خیسِ ،خیالِ سهل انگار
تمام حادثه چیزی شبیه رفتن توست
شبیه زنده به گوری ، تَهِ تَهِ آوار
نفس نفس به تمنای عطر هر نفست
شکسته تر شده ام،در هجوم این تکرار
نفس نه تلاطم،، نفس نه خس خسِ درد
و قصه ای به بلندای هر پکِ سیگار
نه رفته ای و نه هستی،بگو چه باید کرد
جهنمی ست چنین ، برزخی مصیبت بار
در این یکی دو شبِ مانده مهربانتر باش
بگیر جان مرا وُ ، به سینه ات بفٰشار
#مجید_یغمایی#فقط_شعر_و_غزل@faghatsheroghazal