View in Telegram
📝#نویسنده_بانو_اسیه #دختر‌_خدمتکار #پارت_صد_وهفتاد_وهفت دلمه دگه اینجی نمیگیره رفتن بهترین کاره  باید برم 😭آیمان نامرد  چرا نامزاد شدی او هم با النا مه بخاطر تو سمیع رد کردم چند بار خسورنی امد ولی قبول نکردم گفتم نمیتونم با تو ازدواج کنم مه آیمان دوست دارم باهم خوشبخت نمیشم اما تو چی کار کردی  😭😭 کاش میموردم ای روز نمیدیدم کاش وقتی کما رفتم زنده نمیشدم و خدا معجزه نمیکررد  بی صدا اشک میرختم  دگه کسی نمیتونست مر با گپا خو دل داری بده صما: آسیه مادر میگه بیا نون بخوریم _نمام برو بگو میگه سیرم دوباره امد صبا: مادر میگه بیا کاکا الیاس هست بده بیا بخاطری که امشو شب اخر مه به هراته  و پیش الیاس و سحر وخیستم برفتم رو خو بششتم و سر سفره شیشتم از حال مه خدا خبر دیشت و غمی بزرگی به تمام بدن مه بود😔😓😥 همه جا جار میزد  همه از چهره مه😰 میفهمیدن سیر بودم و با قاشق بازی میکردم سر مه ته ‌انداخته بود از گوشه ها چشمم قطره قطره اشک میچکید الیاس: امروز میفهمن چکار شد سر خو بالا نکردم حتمن از نامزاد داری آیمان مایه بگه  سحر: نی بگن که بفهمیم که چکار شده الیاس:مدیر یکی از شرکت های که کار میکنم شدم معاش مم بالا رفته مادر: تبریک باشه بچه مه سحر: شما بخدا😆😳 الیاس: بخدا تو دعا کو معاش مه بدن اولین کاری که میکنم بتو ادریس جان پاسپورت میگیرم تا هروقت خواسته باشی بری پیش مادر خو سحر:😭😭دیق میشم همه شروع کردن به گریه ای چند روز که گریه هم از دست ما به فقان امده مادر: کیف ها خو جم کردی _ها جم کردم از یاد مه برفت که به حاسنات و ستاره هم بگم ستاره که مصروف شیرینی خوری برار خونه به او چیزی نمیگم باشه زنگ بزنم به حاسنات _سلام جانم خبی حاسنات: چقه بی معرفت بودی یک روز میشه ایچ زنگ نزدی _یک روز زنگ نزدم 😐😐بی معرفت شدم حاسنات: خو خوب استی جانم _شکر میگم مام یک گپی بتو بگم حاسنات: میشنوم _مایم برم 😑از اینجی حاسنات: چیییی کجا _پاکستان میرم حاسنات: تو چی وقت رفتنی شدی مره خبر  نکردی _دو هفته بعد ماستیم بریم حاسنات: باز تو حالی بریمه میگی  افرین  باز میگویی دوستایی هم استیم امی بود دوستی تو😐😢😢 _هستیم هیچ وقت هم شما فراموش نمیکنم هنوز نگفتم که صبا میریم نمیفهمم وقتی بشنوه چی عکس العملی نشون میده _حاسنات صبا میریم😔😓😓 حاسنات؛ نی دگه تو کتی مه شوخی داری میفامم😐😐 _بخدا جدی هستم 😔😔 از داخل گوشی شروع کرد به  گریه حاسنات: ساعت چند میری _ساعت هشت شب حرکت میکنیم حاسنات صبا میایم خانه تان 🥹 فکر کنم از نامزاد شدن آیمان خبر نداره مه هم چیزی نگفتم😐😐 شاو الیاس رفت مادر سحر نگدیشتن گفتن امشو پیش ما باشه تصمیم گرفتیم همه یک جا خاو شیم  مث قبل 🥹🥹🥹😢 مه پیش ادریس خاو شدم به همی یک روز خیلی به او عادت کردم یک دقه هم از بغل خو ته نمیکردم  فقد وقتی شیر گریه میکرد سحر اور شیر میدادالله را فراموش نکنید @Faghadkhada9
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily