📝#نویسنده_بانو_اسیه
#دختر_خدمتکار
#پارت_صد_وهفتاد_وشش
سحر برفت ما هم دو روز دگه اینجی هستیم
بعد او میریم از اینده خو بی خبرم نمیفهمم دست سرنوشت مر کجا خواهد برد
امروز هم گذشت
صبا: مچم کیه دم سرا در میزنه
_خو برو وا کو
صبا برفت در سرا وا کرد و جیق کشیده به خونه امد
_چکاره چری جیق میکشی
دیدم سحر ته خونه امد خدی بچه خو
_اخییییی جیگر خاله مه اوردی
😍😍😅😅
سحر: ها بیا بگیر
بعد ماها اولین خنده ای بود که کردم و امروز
حس خاله شدن مه به واقعیت تبدیل شد
_وایی ایشته نازیه بخدا دستا سفید تو خاله بخوره
🥹😢😅
سحر: کجاین مادر
_برفتن بیرون کمی کار دیشتن شاید حالی بیایه
سحر: خوبه
قنداق ادریس وا کردم سری ته خونه بگدیشتم صبا و صما خدی بازی میکردن
سحر: ایشته خراب شدی توو
_
😔مشکلات زنده گیه دگه چکار کنم همیشه ادم به یک رقم نیه
سحر: راست میگی
😐😐
_ تو هم خیلی فرق کردی چاق شدی
سحر: هنوز لاغر شده بچه شیر میدم
_بچه تو خیلی چپه خدارشکر
سحر: نیه بخدا شاو تا صبح گریه میکنه
مه و پیر خو به خاو نمیگذاره
_هههه جدی
سحر: ها راستی امشو اینجی میستم نمیرم
_خبه راستی ایشتنه الیاس جان یادینا کردم بخدا خیلی وقته که ندیدم
سحر: او هم ماست بیایه اما برفت پیش آیمان صبا شیرینی خوری هست
😬🫢🫢🫢
_چیی
😓😥
سحر: از دوستی ماستم بگم
کسایی که عشقی نامزاد شده باشه مه درک میکنن
حالی نداشتم با شنیدن ای گپ از دهن سحر قلبم مه پاره پاره شد اتیش گرفتم
صدایی شکستن خو شنیدم
شوکه شدم ماستم منفجر بشم ولی نتونستم سکوت کردم
سکوتی که هر وقت میتونست منجر به فریاد شکستنم بشه
آیمان نامزاد شده ایشته امکان داره او که مر دوست دیشت ایته زود فراموشم کرد
مه خاطر مادر تو رفتم کاشش تور دوست نمیدیشتم لعنت بمه لعنتتتتتت
یک قطره اشک
از چشمم افتاد
نه
گریه نمیکنم گریه نمیکنمممممممم
سحر: اسیه چری چپ شدی بخدا نماستم بگم از دهنم پرید
چپ طرفی نگاه میکردم اشک ها مه سر به خود میرخت زبون مه قفل شده بود
😭
سحر: تور بخدا یک چیزی بگو اسیه
😭
مادر: چکار شده چری گریه میکنن
سحر: مچم بخدا
😭😭گفتم آیمان نامزاد شده
مادر: چیییی تو چری گفتی ای گپ
سحر: بخدا از دهنم پرید
مادر: اسیه گپ بزن
😓😓
سحر:مادر خیلی میترسم چری گپ نمیزنه
_خوبم
مادر: الهی شکر
از جا خو وخیستم حال راه رفتن ندیشتم
یک اهی کشیدم بلاخره خود خوثابت کردی بچه پول داری وبا دختری مث مه چری باشه مه ساعت تیری بودم بری
🥹😢💔
میفهمم با النا مایه عروسی کنه
اتاقم رفتم و تمام رختا خو جم کردم دگه چری اینجی باشم
تا دیر وقت از خونه از اتاق خو بیرون نشدم
صبا: بیا لالا الیاس امده
از جا خو وخیستم برفتم ته دهلیز
_سلام خوبن
الیاس: چی عجب شما میبنیم ایشته لاغر شدی
_زنده گیه دگه
😅🥹😢
الیاس: بیا بشین
برفتم بشیشتم
الیاس: خبر شدم صبا میرن
مادر: اگه خدا خواسته باشه صبا حتمن میریم
الیاس: هرجا به خیر شما باشه
😐الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9