📝#نویسنده_بانو_اسیه
#دختر_خدمتکار
#پارت_صد_وهفتاد_وسه
ستاره؛ داداش تبریک باشه
🥹🥹🥹
_تشکرر
و رفتم بیرون تحمل از رهر ما بری مه خیلی سخت بود احساس خفه گی میکردم
تا اخرای شب خونه نرفتم پیام ستاره اومد
ستاره: بیا خونه داداش
_باشه میام
از بیرون خونه امدم رفتم داخل اتاقم
همیشه وقتی بیرون میشم اتاقمو قفل میکنم تا کسی نره چون اسیه اون اتاق بوده میدونم اگه قفل نکنم
مامان
میده اون خدمتکار جدید پاک کنه
دگه مث قبل تو جم خانواده گی اصلا دوست نداشتم از همه متنفر بودم
ستاره: بیا بشین
_میرم اتاقم
ستاره هم اومد با سونم کوچولو تواین خونه تنها کسی که بهم یه کم ارامش میداد سامو سونم بود
🥹😢
_ستاره سونم بدی
😅
ستاره: بگیر
😍
اونو بغل کردم
_خیلی نازه دستای کوچولو
🥲🥲😐داره
_این چیه
ستاره: چی چیه
_ستاره گردن بند از اسیه هست
ستاره دست و پاچه شدو زود رد کرد
ستاره: نیه نه از خود منه به دختر خو خریدم
_به من دروغ نگوووووو ستاره
ستاره: نیه میگم عجببب
_ستاره راستشو بگو اینو چند بار گردن اسیه دیدم
ستاره: منم دیدم خوشم امد خریدم
_ستاره
😅😅🥹🥹🥹
ستاره: جااان
_دلم به اسیه تنگ شده میشه ای گردن بند بدی بمه
😔😔😔
ستاره: باشه داداش بردار
گردن بند گرفتم قلبم میگفت ای همو گردن بند هست
😐😑
و به گردنم انداختم حس میکنم خود اسیه پیشم هست
ستاره: داداش این که دخترونه هست
_برام فرقی نمیکنه
😐
ستاره: باشه داداش هررقم راحتی
_ستاره حس میکنم اسیه همینجی هست
ستاره: چری
ماجرای دیروز بری گفتم نمیدونم چری تعجب نکرد
_خوشحال نشدی
ستاره: چری خیلی خوشحال شدم
😐😐داداش میخوام یه چیزی بگم
😐
_بگو
😔😔
ستاره: چرا راضی به ای ازدواج شدی
😔😐
_نمیدونم گفتم شاید دل باباو مامان به رحم بیایه
😑😔😔🤐
ستاره: نگذار مامانو بابا زنده گی تو تباه کنن هماله هم دیر نشده
_
😔😔دگه امیدی به زنده گی ندارم
ستاره: از مه میشنویی امید تو از دست ندی
_گاهی با خود میگم شاید اصلا اسیه مر دوست نداشته
💔😏🥹الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9