📝#نویسنده_بانو_اسیه
#دختر_خدمتکار
#پارت_صد_وشصت_وشش
سحر: چی میگی تو مادر مه چی وقت رفتن
😳😳
_نگو که خب نداری
سحر : به خدا خبر ندارم چی وقت رفتن چری بمه نگفت
_تو همخبر نداری به مادرت زنگ بزنن ببین کجاست
چند بار شماره اسیه و مادری گرفت اما خاموش بود
تف به ای چانس حالا کجا بگردم
سحر: حتمن رفته خونه ماما مه
از سحر ادرس گرفتم رفتم خونه اینا
زنگ زد بزدم
سمیع در وا کرد
_اسیه اینجیه
سمیع: تو چییی ماییی هنوز رد اسیه یله نکردی
زنده گی ای تباه کردی
_بتوچی برو اسیه و مادری صدا کو
سمیع:کسی خونه ما نیه گمشو ازینجی
اففف ای کجا رفته تمام جاهایی که به ذهن مه میرسید پالیدم نبود که نبود ....
حتی چند بار رفتم به ده شاید اونجی باشه
سحر هم خبر ندیشت دست از پالیدم ور ندیشتم
کجاییی اخه توووو
😭😢
دلمبرات تنگ شده تو رفتی و نموندی
قلب مه شکوندی لعنتی برگرد
😓
نمیشه بدون تو زنده گی کررد
دلم بری جانم گفتنت تنگ شده
با دل نا امید رفتم خونه دگه با هیچ کس گپ نمیزدم روزا مه شده بود پالیدن اسیه شبا هم خوابم نمیبرد
صبح وقت بیدار شدم در اتاق مه تک تک بود
_کیه
خاله : مه نوم مایم اتاق شما تمیز کنم
_هوش کرده باشن اگه به ای اتاق دست بزنن از مه بدر کسی نخاد بود
خاله: چری
_ار اتاقم برن بیرون دگه هم شما نبینم ته ای اتاق
چند دقه تیر شد
مامان: چری او خدمتکار بیرون کردی اتاق خو سی کو دوماه میشه کسی دست نزده
_ای اتاق منه همه چی مربوط به منم اختیار دارم
مامان: باشه هر کار نکردی بکن
بخاطر او دختری که تور ترک کرد خدی ما بد رفتاری میکنی
خدا خبره خدی کدو بچه پول برفته که تو اینجی غم میخوری
_مامااانن
😡لطفا برین بیرون دگه حال مه از خودم بهم خورده بود
توان هیچی ندیشتم سر خو بگدیشتم یک کوه غم رو شونه ها منه
و از خالی شدن هم نیه
😅😅 همه پشت سر تو گپ میزنن بیا و ثابت کن که دوستم داری
😐😐😐الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9