📝#نویسنده_بانو_اسیه
#دختر_خدمتکار
#پارت_صد_وپنجاه_وهشت
حمید: بیا بریم اتاقم
_باشه
حمید: شیما به حمید قهوه درست کن بیار
شیما: کاش اسیه اینجا بود
😐😐😒😒اون درست میکرد
_
🙄ازین به بعد هر وقت خونه مادرت اومدی اسیه هم با خودت بیار
شیما: هههه خوب گپیه اگه خدا خواسته باشه میایه
😁😁
_
😐😐😐خبه
همه راضی هستن میترسم اسیه از دستمبره اونم جلو چشمام و کاری ازم بر نیایه
داخل اتاق شدیم حمید درو بست
_چری در بسته میکنی
حمید :گپا مهمی دارم که باید بتو بگم
_باشه میشنوم
حمید: از وقتی اور دیدم عاشقی شده خیلی دختر خوبیه قلب پاکی داره
از مهربونی هیچی نگم بهتره
_خوووب
حمید: مادر مم اور خیلی خوش کردن شب روز میگن باید او دختر عروسمبشه
مم که عاشقی هستم اگه خدا خواسته باشه شب دگه میایم خونه شما
🙈😍
_ تووو چی میگی تو چطور میتونی با یه دختر که نمیشناسیش تمام عمر تو بگزرونی
حمید: کجا نمیشناسم همه اور میشناسن
یعنی چی اسیه
😐😐
_حمید خوب گوش کو اسیه از منه فهمیدی ای حرف خو اویزه گوشت کن
حمید:
😳😳😳😳 چیی
_همین که شنیدی با مامانت هم خودم حرف میزنم تو هم فکر اسیه از ذهنت بیرون کن
حمید: ههههه شاوی که خونه شما امدم گپ میزنیم
_یعنی خونه مااا
🤔🤔
حمید: سی کو لالا خواستم اولین کسی که بری گپ دل خو میگم تو باشی
تو اشتباه فکر کردی مه اسیه نی ستاره
_حمید
😡😡😡😡😡😡تو به خوهرم چشم داری
حمید: ایته زود عصبی نشو چشم ندارم به خوهر تو عاشقب شدم اگه خدا خواسته باشه اور همسفر خو میکنم
_تو که گفنی عاشق اسیه هستی
حمید: هههه او یک نقشه بود بخاطر اعتراف تو به عشقت
😐
_از دست تو
😒😂🤦♂
حمید: کاری کردم حسودی کنی و بگی که اسیه دوست داری ولی تو خیلی سر سخت بود مه او عشق به چشما تو دیدم
_هههه خیلی سوتی میدم
😐😐نه
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
حمید: نه فقد منو ستاره فهمیدیم
😅😁