📝#نویسنده_بانو_اسیه
#دختر_خدمتکار
#پارت_صد_وپنجاه_وهفت
#آیمان
خیلی خوشحال بودم امروز آسیه از شفاخونه مرخص میشه
با عجله به خودم رسیدم
😝😉
اخه میرم دنبال عشقم اونو خودم میارم
😊
مامان: خوشتیپ کردی کجا میری
🤨🤨
_بیرون پیش دوستام
مامان: معمولا ایته خوشتیپ نمیکنی
_مامان گیر دادیا
😐😐 میرم پیش حمید
مامان: باشه برو
کلیدو برداشتم وای یادم رفت عطر بزنم
🥴
مامان: عطر چرا
😐😐از کی پیش دوستات عطر میزنی
_خداحافظ مامییی جوووو
هرچی بیشتر باشم مامانم بیشتر گیر میده
😂😂تا سرم خبر نشده بزنم به چاک
بیرون شدم رسیدم دم در شفا خونه از ماشین پیاده شدم
😐
نه
😔😔دیر کردم
سمیع در ماشینو به اسیه باز کرد او هم منو دید یک دقه مکث کرد باهم چشم به چشم
شدیم و سوار شد رفت
خیلی نارحت شدم سوار ماشین شدم با سرعت زیاد رفتم
گوشیم زنگ اومد کجاس این گوشی لعنتی
سرعت ماشینو کم کردم گوشی جواب دادم
شماره ناشناس بود
_بلی سلام شما
....تو هنوز زنده ای هاهاهاها
_تو کی هستی
😡😡
....دشمن جونت
_گفتم توووو کی هستی لعنتی جواب بده
.... بازم مزاحمت میشم و ها اون دختر مواظبی خیلی باش ههااهاههه
بوق بوق بوق
این کثافت دیگه کی بود چند بار خواستم شماره بگیرم اما خاموش کرده بود
لعنتی کی بودی
😐😐
باز زنگ اومد
_کثافت مردی بیا پیش روم
😡😡😡😡 ببینم حرف حسابت چیه
حمید: چکاره بچیم چی میگی تو
از بس که عصبانی شدم شماره رو ندیدم
_هیچی لالا یکی مزاحمی زنگ زد
حمید: خبه میگم بیا خونه ما بتو کار دارم
_تو کجاییی
حمید: خونه یم لالا شیما هم هست
_ای که عروسی کرد کی خونه شما رفته
😂🤦♂
حمید :بیا گپ نزن هههه
ماشینو دور دادم طرف خونه خاله
زنگو زدم شیما در باز کرد
_مگه تو نباید خونه ما باشی
😳😳😳نکنه داداشم بیرونت کرده
شمیا: بیا گپنزن داداش جان ت جرعت ای کار نداره
😌😌😅😂
_هههه مرد نیس زن زنشه
😐😂😂😂
شمیا: آیمان
😐
_جان
😂😁😁وای جان گفتم عشقم خبر شه منو میکشه
🙈
شیما: چیییی
😳😳تووووووو و عشق نکنه مه
_شوخی کردم جلو شو کسی نباشه
شیما: کی مایه باشه اخه
😏😃😂
_نامحرم نباشه دگه
شمیا: ههههه مادر مه هست دگ کسی نیه
حمید: چی عجب که بیامادی
_همیشه میام
😎😊😁😐الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9