#رومان : اسیر زندگی
قسمت : ۸۰
نویسنده : اورانوس
هر دوینا از اتاق بیرون شدن با خوشحالی ای دو نفر مم خوشحال شدم لباسا پوشیدم مو ها خو بسته کردم فقط یک کریم ضد آفتاب زدم از اتاق بیرون شدم رفتم پایین هیچ کس نبود داخل سالون شدم نه کسی نیه شاید رفته باشن مم حجاب خو پوشیدم از خانه بیرون شدم که همگی داخل موترا هستن جزء مریم و رویا مم یک نگاه کلی بنداختم بی بی جان دیدم که داخل موتر میثم هستن
" میثم"
امروز همگی با هم میله میریم به باغ ما
داخل موتر هستم تا بقیه هم بیاین که حرکت کنیم
بی بی جان: ای دخترا تا ما جون به لب نکنن که بیرون نمیشن
😒
مه از گپ بی بی جان خنده گرفت همیته بیرون تماشا میکردم که در سرا حاجی بابا وا شد و مهشید بیرون شد با دیدن یو انگار تمام دنیا بمه دادن چند لحظه متوقف شد و به همه موترا نگاه کرد بعد نگاه یو به موتر مه متوقف شد و به سمت موتر مه آماد با ای کار
لبخند به لبا مه آمد
محو صورتیو بودم مهشید تا حالی هیچوقت آرایش نکرده ایقدر زیبایه اگه آرایش کنه چقدر زیبا میشه ولی مه عاشق ای ساده بودن یو هستم
امروز باید به سیت جلو پیش مه بشینی مهشید خانم
😊
مهشید نزدیک شد دست خو به دروازه عقب موتر برد میخاست وا کنه که قفل مرکزی بزدم
(اولین بار بود ای قسم شوخی میکردم در اصل آدم جدی یم و ای کاره فقط بخاطر عشق خو میکنم )
دو سه بار دستگیر کش کرد کم کم اخم کرد مم شیشه موتر پایین کردم
مه: بشین دگه
😊
مهشید: مچم چری هر کار میکنم دروازه وا نمیشه
😕
مه: مطمعنی کو یک بار دگه امتحان کن
مهشید دوباره دستگیر کش کرد
مهشید: نه نمیشه
😕
بی بی جان: مثلکه خراب شده
🙁
مه: مهشید پس بیا به سیت جلو بشین
😊
مهشیدم نزدیک دروازه سیت جلو شد دست خو به دستگیر بگرفت
مم زود قفل مرکزی وا کردم که از چشم مهشید دور نموند
🤦
مهشید یک ابرو خو بالا کرد و زود رفت سیت پشت وا کرد دید که وا میشه اخم کرد و بدون کدام گپی از موتر فاصله گرفت وای خدا گند زدم
بی بی جان: وی دروازه موتر که واشد پس چری مهشید برفت
مه: مچم
مه چی به ایته کارا بچه گانه یعنی میخاستم شوخی کنم که گند زدم به همه چیز حالی حتی از آیینه رهنما هم او دیده نمیتونم برفت به موتر شکیب بشیشت که مریم و رویا هم به تقلید از مهشید برفتن به موتر دگه
#ادامه دارد
🤣حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9