#رومان : مسیر زندگی قسمت : ۷۶ نویسنده : اورانوس آرش: خبه چوپ میکنم زن ماما: چی میگی شکیب قبول دادی یانی؟ آرش: بگو دگه زن ماما: تو چوپ باش آرش:به عالیه خاستگار هم بیاماده بود از رفیق ها بابایو میثم گفت مردما خوبین شاید بدن او شکیب: چی چی وقت ؟ آرش: دیروز موقع که با میثم از رستورانت میامادیم چند تا خانم از خونه کاکا بیرون شدن از میثم پرسیدم کین او هم‌گفت از رفیقا بابا منم بخاطر عالیه آمدن شکیب: مادر شما به زن کاکا مه بگین‌به خاستگارایو جواب رد بدن زن ماما:  پس ما بخیر باز بریم سرا کاکا تو به امر خیر شکیب: ها بخیر آرش: هوراااا یعنی ایکه برارک مه قبول کرد که عاشقه شکیب: میکشم‌تورر با شنیدن ای حرف خیلی خوشحال شدم دم دهن خو بگرفتم که صدا مه بالا نشه 🤩 که یکدم دروازه واشد رویا بفتاد بم ته اتاق مم دستا خو به چوکات در محکم بگرفتم از خجالت سر خو بالا نکردم و به رویا میدیم که بفتاده رو زمین آرش: شما دو تا فضول به گپا ما گوش میکردین 😂 سر خو بالا کردم که آرش دستگیر در به دستیو هسته شکیب و زن ماما هم بما میخندن رویا: دیونه ای آرش چری در وا میکنی😠😣 آرش:در وا کردم که بیرون شم از اتاق چی میفهمیدم دوتا موش فضول پشت در ایستاده یه🤣 شکیب: شما به گپا ما گوش میکردین؟🤨 از خجالت میفهمم سرخ شدم مه: مه که نه ولی رویا ای گپا شما گوش میکرد مه میخاستم برم اتاق خو که رویا دیدم بیامادم که بزو بگم ای کار بده گوش نکش که در وا شد😔😟 رویا: خائن آدم فروش 😡😠 دگه نستادم چی میگن بیازو تا جایی که مهم بود بفهمیدم بدو بدو برفتم اتاق خو... " میثم" کامپیوتر خاموش کردم گردن خو یک ماساژ بدادم و از دفتر بیرون شدم داخل موتر خو شیشتم به ای یک هفته سر مه خیلی شلوغ شده هم کارا بابا مه هم دنبال کارا شرکت خود خو هستم مایم مستقل شم از روزیکه رستورانت رفتیم تا حالی مهشید ندیدم خیلی پشت یو دیق شدم هر روز که میگذره عشق مه نسبت به مهشید عمیق تر میشه.. به خونه رسیدم ریموت بزدم در سرا  واشد موتر پارک کردم  داخل خونه شدم  که چند جوره کوش دیدم فکر کنم باز او خانما آمدن میخاستم برم اتاق خو که میلاد بیامد میلاد: سلام لالا میثم😊 مه: علیک سلام مهمون داریم ؟ میلاد:ها زن کاکا و بی بی جان عمه مریم هستن 🙂 #ادامه دارد