#رومان : مسیر زندگی
قسمت : ۷۱
نویسنده : اورانوس
ساغر: باشه ادامه بده حرف تو
مه: اگه او مه دوست نداشته باشه چی ؟
ساغر: از کجا میدونی که دوسِت نداره از علاقت بهش گفتی که جواب رد داده
مه: نه دیونه مه اولین کس تو بودی که بریو گفتم او هم ازی دیونه بازی های که در مقابل میثم دارم که تو نوم یو عشق گدیشتی 😒
ساغر: خب که چی از تو خوشگلتر هیچ جا پیدا کرده نمیتونه از خدا شم باشه تا جاییکه تو از اون بهم گفتی بی علاقم بهت نیست
مه: امروز وقتی رستورانت رفتیم....
تمام ما جرا به ساغر گفتم
ساغر: ای هم از حل معمااااا هورااا
مه: چی میگی ؟😕
ساغر: اینو میگم که اونم بهت علاقه داره مطمعنم
مه: تو به هر چی مطمعنی 😒
ساغر: باش واضح تر برات توضیح بدم
وقتی تو حسنا با میثم میبینی چی حال میگیری
مه: عصبانی میشم دلم میخاد برم بزنمش😠
ساغر: وقتی میثم هم نگاه اون پسره رو بهت دیده حسودیش شده و اون کاریو که تو تودلت میگی او انجامش داده
مه: یعنی او هم علاقه داره به مه😳
ساغر: آره دیگه
بلاخره بعد از یک عالمه گپ 😵💫
شب بخیری کردیم
سر خو بگدیشت رو تخت خو بعد از یک عالمه فکر کردن و قل زدن مه خو برد.....
صبح وقت به نماز خواندن وخیستم نماز بخوندم پس خو شدم و دوباره ساعت
۸:۵ صبح وخیستم بعد از دوش گرفتن برفتم پایین
مه: صبح همگی بخیرررر🤗
همه: صبح بخیرر
برفتم چوکی پهلو رویا کش کردم بشیشتم
مه: مریضی ؟😕
رویا: نوچ خدا نکنه 😑
مه: خوووو
رویا: چری پرسیدی ؟
مه: خاطری امروز صبح عدلی صحیح از خو بیدار شدم مزاحم نبود مم اتاق تو رفتم که وقتر آمده بودی آفرین کلون شدی بلاخره
رویا: 😳
مه: چره چشما تو توپ واری شده😕
رویا: از یادم رفته بود بیخی😫
مه: مره تو ببین میگم کلون شدی 😒
آرش: 😂
زن ماما: چیکار شده؟
رویا: از یاد مه برفت که صبح وقت برم به اتاق مهشید 😫
زن ماما: مه میگم چیکار شده ای
با خنده صبحانه خو بخوردیم مردا برفتن بیرون ما زنها هم رفتیم داخل سالون بشیشتیم
#ادامه دارد🧐