یاغیترین سخنورم و با وجود این
در ذکر نام کوچکتان جرأتم کم است
با اینکه شک ندارم دلخور نمیشوید
با اینکه هر مقدمهای هم فراهم است
یاغیترین سخنورم و با وجود این
وقتی به نام کوچکتان فکر میکنم
طوری دچار استرس و رعشه میشوم
انگار نام کوچکتان اسم اعظم است
هر دفعه میروم که شما را صدا کنم
تا مریَ میرسم ولی آن میم لعنتی
طوری مرا به وحشت و حیرت میافکند
انگار میم اول و پایان ماتم است
آن مریَ را به میم رساندن مصیبتی است؛
ذکر مصیبتی کنم اکنون برایتان:
از دست بیخیالیتان روزگار من
رنگ لباس شیعه به وقت محرم است
وحشیترین زبان جهان بودم و چه حیف
اهلی شدیم رفت. و حالا برای من
وقت نوشتن از حرکات ملیحتان
احضار واژه سختترین کار عالم است
باید چگونه دانه بپاشم برایتان؟
باید چه کار کرد شما عاشقم شوید؟
راهی نشان دهید به من خانم عزیز
وقتی که نیستید جهانم پر از غم است
وقتی که نیستید جهان مسلخ حیا
وقتی که نیستید جهان برزخ بلا
کانون اجتماع فجیع دریدهها
وقتی که نیستید جهانم جهنم است
القصه بحث نام شما رفت در غزل
ما که هنوز جرأت گفتن نیافتیم
صائب به جای بنده چنین گفت و خوب گفت
او گفت بنده نخلم و دامانتان زمین
«نخل از زمین پاک فلکسیر میشود»
او گفت من مسیحم و دامانتان چو بال
«بال مسیح پاکی دامان مریم است»
شاید برای دیدن روی چو ماهتان
از ارض «میم» دربهدر ارض «طا» شوم
آواره چون برادر خود «طالبا» شوم
بلکه شما بفهمید آخر چه مرگم است
علیاکبر یاغیتبار فیروزجائی
@aliakbaryaghitabar