می آید صدایی از دور آوای بلبلی بر شاخساران کوه، و چکاوکی آوازه خوان که با شادی؛ ترانه امید سر می دهد. و دشت، آوردگاه سرایش او. شگفتا از این همه شادی، از این همه زیبایی، از این همه نازک خیالی. آری، آری، وقتی صدای دلنشین تو بر فراز است، پس خدای در همین نزدیکی هاست.
یک اتفاق ساده؛ یک نگاه نگران یک لبخند شاد و یک دل متلاطم. عشق است این. با همه پیچیدگی ها، اما به همین سادگی. آسمان ها رها کن، این حادثه عظیم کهکشانی چندی است، در چند قدمی تو رخ داده است، بیرون بیا، خوب بنگر بوی وجود عشق همین جاست. دروغ را عدم پندار.