از آنچه زندگی بر دوشش گذاشته بود هیچ گلهای نداشت
از آنچه خودش بر دوش خود گذاشته بود، شرمگین بود.
زندگی هیچوقت، آنطور که او به خود آسیب زد، به او آسیب نزده بود.
پس تصمیم گرفت برای عذرخواهی کردن از خودش و زندگی شانههایش را سبک کند
از گناه
از رنج
و از دردهای خودخواسته.
در نهایت او به زندگی چیزهای زیادی را مدیون بود، مثل همین خودش بودن را!
پونه مقیمی