📚داستان های جالب وجذاب📚

#رضای
Channel
Logo of the Telegram channel 📚داستان های جالب وجذاب📚
@dokhtaran_bPromote
17.5K
subscribers
14
photos
2
videos
851
links
بهترین داستان های جالب وجذاب را ازین دریچه دنبال کنید
#داستان‌زیبا 💕

صدقه دهنده..

مردی داخل بقالی محله شد ، و از بقال پرسید که قیمت پرتغال ها چقدر است ؟

🗯بقال گفت : شش هزار تومان و سیب هشت هزار تومان ...
در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می شناخت ، و اونیز در همان منطقه سکونت داشت،زن نیز قیمت موز و سیبها را پرسید و مرد جواب داد:

پرتغال کیلویی دو هزار تومان و سیب سه هزار تومان ..زن گفت : الحمدلله و میوه ها را خواست .. مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد وخشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست با او درگیر شود که جریان چیست ... که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود ..

بقال میوه ها را به زن داد و زن باخوشحالی گفت الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت ، هردو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر می کرد ...

مرد بقال روبه مرد مشتری کرد و گفت : به خدا قسم من تو را گول نمی زنم بلکه این زن چهار تا یتیم دارد ، و از هیچ کس کمکی دریافت نمی کند ، و هرگاه می گویم میوه یا هرچه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود ، اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و اجری ببرم برای همین قیمت میوه ها را ارزان می گویم ..من با خداوند معامله می کنم و باید رضایت او را جلب کنم . این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به الله قسم و باز به الله قسم هربار که این زن ازمن خرید می کند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود می برم در حالیکه نمی دانم چگونه چنین می شود و این پولها چگونه به من می رسد ...
وقتی بقال چنین گفت ، اشک از چشمان مرد مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را به خاطر کار زیبایش بوسید ...هرگونه که قرض دهی همانگونه# پس می گیری

نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه بخاطر #رضای_الله چرا که روزی خواهد آمد که همه فقیر و درمانده دربرابر الله می ایستند و #صدقه دهنده پاداش خود را
خواهد گرفت ...

📒داستان های جالب وجذاب📒
https://t.center/dokhtaran_b
#از_ذلت_تا_عزت

#قسمت_دوم

🌸🍃یکی از روزا مادرم گفت که یکی از بستگان مادرم تو کوچه ما خونه خریدن و میشن همسایمون...

اونا یه دختر داشتن هم سن من بود منم کم کم دیگه با دختر اونا #دوست شدم رفاقتی که زندگیم را بر باد داد😔 من با اینکه دختر باهوشی بودم در عین حال برای اینجور مسائل #ساده بودم من خیلی #ساده_لوح بودم و و نقطه ضعف یا شایدم قوتی داشتم اونم این بود که خیلی زود تحت تاثیر دوستام قرار میگرفتم چه در خوبی ها و چه در #بدی ها اما این بار این دوستم منو #نابودم کرد... من #خوشحال بودم من #خوشبخت زندگی میکردم... اما این دوستم خیلی چیزا یادم داد ....
کم کم ۱۲ سالم شده بود و برای مدرسه جدید و رفتن برای مقطع متوسطه اول خودمو اماده کردم...
اولین روز مدرسه بود و من با کلی زوق راهی مدرسه شدم
بعد از مشخص شدن کلاسم رفتم سر کلاس هفتم نشستم... همه با دوستاشون نشسته بودن و من تنها بودم یه دختر اومد کنارم نشست و کم کم باهاش دوست شدم منی که با دست خودم زندگیمو ویران میکردم با انتخاب #کسانی به عنوان دوست #صمیمی که حتی هیچ شناختی ازشون نداشتم....

🌸🍃در اینجا از همه هم سن و سالای خودم درخواستی دارم در انتخاب دوستای صمیمی برای خودتون و برای رازاتون دقت زیادی کنید دوستای گلم من بدترین ضربه های زندگیمو از دوستای به #ظاهر #دلسوز خوردم دوستانی که در #ظاهر دوستت دارن و به فکرت هستن غافل ازین که بدون اینکه حتی خودشون هم بخوان قدم به قدم به شیطان نزدیکتون میکنن... دوست خوب دوستیه که مارو به الله نزدیک کنه و غمامونو و ناراحتی هامونو از راه #درستش برطرف کنه. .

دوست خوب دوستیست که تو رو به راه راست دعوت کنه بر عمل نهی از منکرات هدایت دهنده و داعی باشه.ابرویت را حفظ کند و تو را از رنج و بحران برهاند همیشه نصیحت گر و خیر خواهت باشد و از همه مهم تر صمیمت و دوستی اش برای #رضای الله باشه...
و #مادرای عزیز با دخترتون صمیمی باشید اینقد بهش محبت کنید و صمیمی باشید که احساس کمبود محبت نکنه و با هر کسی دوست نشه😔...


الله تعالی خطاب به بنی ادم می فرمایند:

«یا ویلتیٰ لیتنی لم اتخذ فلاناً خلیلا»
«ای وای بر من، ای کاش فلانی را دوست نمی گرفتم»😔

#ادامه_دارد_ان‌شاءالله...

📒داستان های جالب وجذاب📒

https://t.center/dokhtaran_b
#داستان‌آموزنده
صدقه دهنده

مردی داخل بقالی محله شد ، و از بقال پرسید که قیمت پرتغال ها چقدر است

بقال گفت : شش هزار تومان و سیب هشت هزار تومان ...
در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می شناخت ، و اونیز در همان منطقه سکونت داشت،زن نیز قیمت موز و سیبها را پرسید و مرد جواب داد

پرتغال کیلویی دو هزار تومان و سیب سه هزار تومان ..زن گفت : الحمدلله و میوه ها را خواست .. مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد وخشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست با او درگیر شود که جریان چیست ... که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود ..

بقال میوه ها را به زن داد و زن باخوشحالی گفت الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت ، هردو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر می کرد ...

مرد بقال روبه مرد مشتری کرد و گفت : به خدا قسم من تو را گول نمی زنم بلکه این زن چهار تا یتیم دارد ، و از هیچ کس کمکی دریافت نمی کند ، و هرگاه می گویم میوه یا هرچه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود ، اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و اجری ببرم برای همین قیمت میوه ها را ارزان می گویم ..من با خداوند معامله می کنم و باید رضایت او را جلب کنم . این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به الله قسم و باز به الله قسم هربار که این زن ازمن خرید می کند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود می برم در حالیکه نمی دانم چگونه چنین می شود و این پولها چگونه به من می رسد ...
وقتی بقال چنین گفت ، اشک از چشمان مرد مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را به خاطر کار زیبایش بوسید ...هرگونه که قرض دهی همانگونه# پس می گیری

نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه بخاطر #رضای_الله چرا که روزی خواهد آمد که همه فقیر و درمانده دربرابر الله می ایستند و #صدقه دهنده پاداش خود را خواهد گرفت ...

در این روزهای سرد برفی و بی کسی هوای همدیگرو داشته باشیم👌


📘#‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بهترین‌داستان‌های‌جالب‌وجذاب📘

https://t.center/dokhtaran_b