View in Telegram
باز آمد و گفت قِل بده خودت را وسطِ کاغذ و قلقلکم داد این حرفِ آقا معلم‌کلانتر. این دو روز بَد درگیر خودم و ذهنم بودم و گرد و خاکی در جهانم به پا شد. «بودنم» را دوست نداشتم اما خیلی جاها به‌ش افتخار کردم. پس من را نشاندم وسط کاغذ و سخن جاری شد: منِ ماجراجو چه می‌خواهی؟ آیا از من ‌بی‌ماجرا حوصله‌ات سر رفته و ماجرا ساختی؟ منِ ملال‌کش، می‌دانی دنیا هیج جایِ لقش نیست که تو چه از سر می‌گذرانی؟ منِ عصبانی، خودت را بغل کردی؟ منِ پر مدعا، این همه ادعا برای چیست؟ منِ هوشیار از کِی به هوش آمدی؟ منِ خسته، توجه جایی نمی‌‌فروشند. منِ جویا، توجه را به خودت بخشیدی؟ منِ مهرطلب، مهرت را که دزدید که بی‌مهر به آبان رسیدی؟ منِ عاشق؟ این دیگر دروغ قرن است. من و زندگی، مدتی است باهم آشتی کرده‌ایم. من و توها، در تلاشیم. من و کاغذ، سیاهی من از او، سفیدی او از من. من و بودن؟ شدن را ترجیح می‌دهم. من رفتم. بهاره ابراهیمی ۹ آبان‌ماه ۰۳ @Disguisedtruths
Telegram Center
Telegram Center
Channel