شبی با خاطرات خود تو را پنهان دعا کردم
خیالم را به آغوشت چو موهایت رها کردم
کتاب شعر برداشتم بنامت چند غزل خواندم
همه آزرده گی ها را زِ سر در سینه جا کردم
دلم تنگ شد به دیدارت هوای دیدنت کردم
نبودی شوخ مَه رویم به عکست اکتفا کردم
چه دردی داشت هجرانت دلم در سینه پرپر شد
نداشت خود کرده درمانی که خود را مبتلا کردم
خودم را خوب میدانم غرورم کوه بابا بود
به بلندای ابرویت غرورم زیر پا کردم
توگشتی یوسف و من هم زلیخایی شدم شیدا
اگر چه کور گردیدم عجب کاری بجا کردم
#؟؟؟
@dehkadeehsass