باید که تا کجا بدوم در کویر جبر
خشکیده است چاه من و چشمه های ابر
در خود به شانه ی گسلی سر گذاشتم
روییده کوه درد از این سینه ی ستبر
من را بپیچ در دل خونی ترین کفن
من را ببر به ژرف ترین لایه های قبر
نزدیکتر بیا که ببینی به چشم خویش
با من چه کرده سرب سکوت و اسید صبر
جعفر رضاپور
@dardhaykhakestary