پای تا سر همه پوشیده سراسر از سطل
شهر این گسترهی دلهرهآور از سطل
شهر این تودهی تاریک که در پیش نظر
قد علم کرده و پا برده فراتر از سطل
پی در بردن جانند چه خرد و چه کلان
در پی نان چه مونث چه مذکر از سطل
بالله از عدل علی هم به همین خرسندند
گر شود روزیشان سهم برابر از سطل
طمع فضل و کرامات از این حال مدار
نتوان رفت به معراج پیمبر از سطل
ای شنیده أنا محروم از آن سر از طشت
بشنو اینک أنا مظلوم از این سر از سطل
بهراسید ز روزی که ورق برگردد
شود اوضاع زمان یکسره دیگر از سطل
شود اوضاع زمان یکسره دیگر! چه زمان؟
روزی ار سر کشد این خلق نگونسر از سطل
دست از جیب و سر از جیب چو بیرون آرند
سر هر کوچه ببندند چو سنگر از سطل
سر هر سنگر پرچم زند از داس و چکش
بشکفد سر به سر آن رایت احمر از سطل
آن زمان که نه علی ماند و نه حوض علی
سوی رهبر برود این همه لشکر از سطل
شعله محشر کند آتش بکند رستاخیز
فوران گیرد سیمرغ و سمندر از سطل
شهر را ولولهی حق حق و هوهو گیرد
بدر آید رقصان شمس قلندر از سطل
روی آرد آن دم در دستش تیغ دو دم
سوی ارباب ستم حیدر صفدر از سطل
جرَیان یابد چون رود مذابی در شهر
خون غلغلزن هفتاد و دو پیکر از سطل
ناگهان محشر آواز قناری از سطل
ناگهان لشگر پرواز کبوتر از سطل
#دانیال_مرتضوی
@danialemortazavi