گسترهی زبان فارسی از نیمهی قرن نهم تا نوزدهم میلادی چنان وسیع بود که از چین تا منطقهی بالکان در اروپا و از سیبری تا شبه قارهی هند را دربرمیگرفت. فارسی زبان مراودات اجتماعی و مکاتبات رسمی بود. این زبان مشترک منجر به شکلگیری جغرافیای فرهنگی شده که مورخان تعبیر «جهان فارسیزبان» را دربارهاش بهکار میبرند.
تعبیر «جهان فارسیزبان» به معنای کاربرد روزانهی زبان فارسی در گفتار مردمان بومی نیست. در واقع حتی زبان کوچهوبازار یا اولین زبانی که مردمان این جوامع میآموختند و محاوره میکردند (و امروزه به آن «زبان مادری» گفته میشود) هم فارسی نبود؛ بلکه فارسی در مکاتبات رسمی، زبان علم و ادب و سوادآموزی حضور مسلطی داشت.
الکساندر جباری، استاد دانشگاه مینهسوتا، در کتاب شکلگیری تجدد فارسیزبان اشاره میکند که اصطلاح «زبان مادری» در جوامع شرقی وجود نداشت: این اصطلاح تحتتأثیر انگلیسیها در نیمهی قرن نوزدهم میلادی به زبان اردو وارد شد و بعد هم در گفتمان ملیگرایانهی ایران در آغاز قرن بیستم ظاهر شد.
فارسی زبانِ اول بسیاری از مشهورترین شعرای پارسیسُرای هم نبود؛ برخی از این ادبا در جهانی فارسیزبانی زندگی میکردند که در زندگی روزمرهشان زبانهای دیگری به کار میرفت. شعرایی همچون میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی در شمال هند، یا فضولی بغدادی از این جملهاند. سرزمین ایران نیز هرگز تکزبانه نبود؛ بسیاری از شاعران مانند صائب تبریزی اول به ترکی صحبت میکردند و بعد فارسی آموختند؛ یا حافظ و سعدی فارسی را آنگونه که مینوشتند صحبت نمیکردند.
«جهان فارسیزبان» در قرن نوزدهم میلادی و با سیطرهی استعمار انگلیس در هند به پایان رسید. انگلیسیها زبان فارسی را در ادارات کنار گذاشتند و زبانهای محلی مانند اردو را جایگزینش کردند.
پس از اینکه فارسی بهعنوان زبان رسمی کنار گذاشته شد، چه بر سرش آمد؟ و از این پس ایرانیانی که فارسی را زبان «ملی» خود میدانستند و فارسیزبانان شبهقارهی هند که دیگر فارسی برایشان زبانی «خارجی» شده بود، چه تلقیای از حجم عظیم نوشتههای فارسی داشتند که در هند به نگارش درآمده بود؟ پاسخی که جباری به آن میرسد نه فقط در فهم سرنوشت زبان فارسی، بلکه در فهم تحولات فکری- سیاسی این دوره اهمیت دارد. او نشان میدهد ایرانیان و هندیان هر دو از میراث پیشاتجدد فارسیزبان استفاده کردند تا سبک متجدد «تاریخ ادبی» ملیگرایانهی خود را بسازند، هر چند از دو مسیر جداگانه.
معمولاً تصور میشود که گفتمان ملیگرایانه در ایران مستقل از بقیهی جوامع و حتی در تقابل با باقی گفتمانهای سیاسی و تاریخیِ خارج از مرزهای ایران شکل گرفت. جباری نشان میدهد که هندیان و ایرانیان مشترکاً با رجوع به سنت ادبیات فارسی، ملیگراییخاص و منفک از هم خود را ساختند و از متون فارسی قدیمی به عنوان میراث ملی مشترک بهره بردند.
جباری اصطلاح «تجدد فارسیزبان» را برای گفتمانی به کار میبرد که با متون و مفاهیم مشترکی سروکار دارد که هم ایرانیان، هم هندیان، و هم شرقشناسان اروپایی از اواخر قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم در ساختنش مشارکت کردند. همهی آنها تجدد را با مشارکت در همین گفتمان معنا کردند؛ یعنی با اعتباربخشیدن به حال در مقام گسست از بخشی از گذشته و سنت. به یک تعبیر، «تجدد فارسیزبان» چهارچوبی بود که روشنفکران بهجامانده از فضای پیشین «جهانشهری فارسیزبان» در آن از یکدیگر آموختند و از متون ادبی قدیمیبازمانده از این جهانشهر، برای شکلدادن به چیزی استفاده کردند که حالا آن را میراث «ملی» میدانستند.
ملیگرایان ایرانی با وجود نقش پررنگزبان عربی در هویتبخشی به زبان فارسی، ترجیح دادند هویت فرهنگی و زبانشان را در تقابل با زبان عربی تعریف کنند؛ آنها روایتی از تمدن پیوستهی ایرانی خلق کردند که در آن حتی اسلام نیز نتوانسته بود گسستی ایجاد کند. در مقابل، ملیگرایان مسلمان هندی این پیوند فرهنگی و زبانی را پذیرفته بودند و وامواژههای عربی را شاهدی از عناصر سازندهی هویت نوپای خود محسوب کردند. آنها اغلب بر خاستگاه خارجی هویت خود و گسست این هویت با جنوب آسیای پیش از اسلام تأکید داشتند. برای اینکار، آنها تاریخ زبان فارسی را هم به اسلام پیوند دادند.
در این پروژهی تجددخواهانهی فارسیزبان طنز ظریفی نهفته بود: این تجدد فارسیزبان متکی بر پیوندهایی بود که فارسیزبانیِ جهانشهرِ کهن پدید آورده بود. اما «با وجود این اتکاء، تجدد فارسیزبان همزمان در پی این بود که رد جهان فارسیزبان پیشین را بپوشاند، آثار جهانشهریِ آن را محو کند تا بتواند تصویری از میراث ملی ارائه دهد که انگار منحصربهفرد، مستقل و خودبسنده بوده است.
چکیدهای از پژوهش دکتر الکساندر جباری را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/language-nationalism/13655/@Daneshkadeh_org