بوسه بر دستان شاه، بوسهی خداحافظی نبود. بوسهی تمنا برای ماندن یا بازگشت بود. اما او دیگر هیچوقت برنگشت. واقعیتش، شاه از ایران خارج نشده بود که بخواهد برگردد. او همیشه زنده و در ایران است. میان کوچههای تهران، لابهلای تبریز و کرمانشاه و در خاک آبادان و اهواز تا زاهدان و مشهد و مازندران. شاه درون قلب مردم سرزمین شاهان است، او نمردهست و نمیمیرد. شاه جریان دارد. شاهی باشید و شاهی بمانید.
از برکات تجربهی 57، عبور از 57 است. آن انقلابیهای ریز و درشت مادربهخطا که دست در دست رهبر انفجار نور و عوامل او، به سلاخی باقیماندههای نظام شکوهمند ایران مشغول شدند و بزرگ و کوچک را دریدند، چندین هزار افسر ارتش شاهنشاهی را به فرمان خلخالی تیرباران کردند و از خوشحالی مینوشتند «دادگاههای انقلاب، ایران را سربلند کرد» و بعد از انقلابشان نیز به ترور آن دلدادگان و عاشقان میهن پرداختند، فکرش را هم نمیکردند اینچنین امروز، یک ملت و بخصوص نسل جدید به نسبتشان نفرت بورزند. در این میان اما وضعیت آن شاعران و نویسندگان خود روشنفکرپندار عاشق امام و انقلاب، اندکی متفاوت رقم خورد. آنان تصور نمیکردند در میان انبوهی از عاملان و رهبران و شرکای 57، در میان آنهمه چریک و تروریست و قاتل، یقهشان اینقدر محکم گرفته شود. آن شاعران و نویسندگان 57ی نتوانستند پشت نوشتههای گوگولیمآب عاشقانه یا توصیفهای لطیف، پنهان شوند. افکار پلید شاملوهای ستایشگر وارطانهای خائن به میهن، یا براهنیهای ستایشگر گلسرخیهای مرتجع، یا اندیشههای آن ابتهاجها و بهآذینهایی که برای امام محبوبشان نامه عاشقانه مینوشتند، یا افکار آن سیمین دانشورهایی که کارشان به داشتن نگاههای جنسی و عاطفی به امامشان رسیده بود، برای ملت و نسل جدید ضمن خواندن و لذت بردن از اشعار و نوشتههایشان، چنان هویداست که بعد از هربار کسب لذت، یک تف و دو فحش آبدار نثارشان میشود. حال همین اوباش 57ی با آن سابقه درخشان در حرامزادگی، نگران «شاشیدن» یک نون حلالخوردهای به قبر ساعدی شدهاند. اینها که امروز دهانشان کف کرده و یقه جر میدهند و مدعی امور اخلاقی هستند، زمانیکه مزار تقیزادهها و فروغیها به دستان نظام برآمده از انقلابشان تخریب میشد، حتی یک جمله و کلمه برای اثبات سندروم اخلاقیاتشان ننوشتند. اما قضیه ساعدی اندکی متفاوت است. در میان نسل جدید که با انبوهی از غم و ناراحتی و دلیل برای شادی نکردن از صدقه سر نظام شکوهمند روبرو هستند، برای نسلی که عاشق «شادی» در تمامی وجوه زندگیشان هستند و «خوشحالی» را مهمترین دلیل برای ادامه زندگی و گریز از افسردگیهای پدردرآور میدانند، آن صحبتهای ساعدی در مورد جشنهای 2500ساله که تنفرش از مهمانی و شادی را فریاد میزد: «هر روز در این مملکت مهمونی بود»، بیش از دیگر اعمال، افکار و گفتار او بزرگ شده است. اما ساعدی سرتاسر سیاهیست. ساعدی کسیست که فریاد ای دریغا سر میداد که خاندان پهلوی به سرنوشت رومانوفها دچار نشدند. یعنی اینکه باید بخش اصلی خاندان پهلوی تکهتکه و اعدام میشدند، از دختر ده سالهی آریامهر؛ والاحضرت لیلا که در 8 سالگی مورد هجوم فحشهای جنسی این اخلاقمداران حرامزاده قرار گرفته بود تا شاهزادههای 18 و 12 ساله باید سلاخی میشدند. البته برای کسی که عاشق پیشهوری بود و بعد عاشق و همکار چریکهای فدایی خلق شد و برایشان اسلحه میآورد تا فاتحیزدیها را ترور کنند، این افکار عادیست. گویی یادش رفته بود که همان شهرت نصفه را در دوران رژیم طاغوت، از صدقه سر شهبانو و دربار داشت(شرحش برای بعد)، با وجود اینکه محتوای نوشتههایش زبالهای بیش نبود. حقیقتش را بخواهید من هم میخواهم مانند هممسلکان ساعدی، شاشیدن به قبرش را محکوم کنم. چونکه ارزش «شاش» شما بیشتر از این است که بر قبر این آدمهای مرتجع، ریخته شود. شأن شاشتان را حفظ کنید.
در شب چله، فضای پیروزی نور بر تاریکی، به یاد همهی دلدادگان و جانفدایان میهن هستیم. بخصوص یلدا آقافضلی که در کلیپ فوق چنین زیبا میچرخد و میرقصد. زادروز اوست. احوال ما در این روزها مانند همین فیلم است. همان اندازه که میتوانیم شادمان باشیم، غمگینیم. شب چلهتان شادباش. نور بر تاریکی پیروز است.
پن: جمله اول را در پروندهی یلدا آقافضلی نوشته بودند. متهم اظهار پشیمانی نکرد.
اوج این کمربند را در دورهی معروف به «جنگ سرد عربی» تماشا کنید. ایران و عربستان با وجود اختلافات، در نهایت در مواجهه با مسائلی چون جمهوری متحده عربی، بحران و حساسیت لبنان و اردن، بحران پانعربیسم و حتی کنار رفتن پادشاهی در عراق، یک موضع مشترک را در پیش گرفتند. این وسط کشور سوم کمربند اسراییل بود. حوصلهای باشد، این کمربند را بیشتر واکاوی میکنم.
این شخص که مثلاً مدرس دانشگاه آزاد تبریز است، سالهاست که در توییتر علیه ایران و تاریخ ایرانیِ آذربایجان عقدهگشایی میکند. دلیل این را که چطور چنین شخصی با این میزان عناد با ایرانیّت به کرسی دانشگاه تکیه زده، حتماً بهتر از من میدانید. اما یک تبریزی جواب یاوهگوییاش را هشتصد سال پیش داده.
ابن محدث تبریزی(نیمه اول قرن هفتم)، عجایب الدنیا: آذربایجان را معنی آتشپرست است و در این حد آتشکدهها بسیار است.
اگر روسیه بخواهد عرصه را ترک کند تنها بندر استراتژیک خود در مدیترانه که لاذقیه باشد را از دست میدهد، اگر برود، پس باید در اوکراین چیزی کاسب شود و اگر نرود، فشار در اوکراین بر آن افزایش مییابد مگر اینکه مانند 2015 و 2016 بخواهد روی بازی اسراییل حساب باز کند(که عقیدهی دارم حساب باز کرده). در آن سالها مسکو و تلآویو در نقطهای حساس به هماهنگی و موضعی مشترک رسیدند. در دسامبر 2015 جنگندههای اسرائیلی با همکاری پدافند روسی دمشق، سمیر قنطار فرمانده حزبالله را که مشغول اجرای ماموریتش برای ایجاد منطقه و جبههای نو علیه اسرائیل در بخش دروزینشین جنوب(مرز اسراییل) بود، فرستادند هوا. چند ماه بعد مصطفی بدرالدین فرمانده کل شاخه نظامی حزبالله در فرودگاه دمشق که محل جولان نیروهای روسی بود، ترور شد. در مارس 2016 هم که نیروهای سوری نزدیک جسرالشغور بودند، روسیه اعلام کرد که نیروهایش را از سوریه خارج میکند و قرار است در مورد آتشبس با آمریکا به توافق برسد. نتیجه چه بود؟ تمام اهداف و افکار مورد نظر عملیات لاذقیه را ترکاند و نیروهای ایران و سوریه را متوقف کرد. عملاً روسیه با هماهنگی با اسراییل، زیرپای نیرویهای «بهظاهر» متحد استراتژیک خود را خالی کرد و هم به اسراییل اجازه داد سران مهم حزبالله را حذف کند. این همان نقطهای بود که بار دیگر نشان داد، اتحاد استراتژیک ایران با روسیه و نیروهای سوری، هیچگاه عمیق و موفق نخواهد شد و امروز نمودش را میبینیم. اما چرا اعتقاد دارم مسکو روی بازی تلآویو حساب باز کرده است؟ ببینید روسیه دیگر توانایی ورود به این جبهه برای جنگیدن را ندارد. نه امکان لجستیکی و اقتصادی دارد و نه امکان سیاسی. از طرفی اگر روسیه زمانی بهعلت منابع زمینی سرشار خود و توانایی تأمین هزینههای جنگی و نظامی، راست و چپ علیه مواضع استراتژیک رقیبان دست به عملیات میزد، امروز بخش انبوهی از منابع خود را از دست داده بهشکلی که دیکر جز 10 کشور سرشار از منابع زمینی هم نیست و این یعنی دیگر توانایی لازم برای ورود به همهی حوزهها را ندارد و از سویی با بحرانی که در اوکراین پیدا کرده است، امکان سیاسی نیز ندارد. اینجا مسکو با بهرسمیت شناختن توسعه ژئوپولتیک اسرائیل و عدم مداخله و حتی شاید تخلیه بندر مهمی چون لاذقیه، میخواهد تلآویو را از رودررویی خود در موضع اوکراین خارج و از آن برای رسیدن به آتشبس و پایان جنگ در اوکراین و بازگشت به بازار منابعی چون گاز، استفاده کند. اگر اسراییل نخواهد روی بازی تکراری و شکستخوردهی نیروهای کُرد مجدد سوار شود، هم نقاط مهمی را به دست میاورد و هم رقیب مستقیم خود یعنی ترکیه را متوقف و هم خطر هممرز شدن با نیروهای جهادی تحریر شام را تا حدودی دفع میکند. این وسط هم کسی نیست به داد ایران در خطر ما برسد... بگذریم.
در سالروز قتل علی اکبر سعیدی سیرجانی؛ این بزرگمرد آزاده میهندوست؛
سعیدی سیرجانی را هم کشتند. شاهکار تازه جمهوری اسلامی. حتی اگر اینطور که ادعا میکنند به مرگ طبیعی مرده باشد، اینکه پیرمردی ضعیف ده ماه تمام زیردست این بزرگواران دوام آورده، عجیب است. از برکت الطاف[ آنان ] باید خیلی پيش از اینها میمرد؛ البته به «مرگ طبیعی».
(روزها در راه/ شاهرخ مسکوب)
وطن امروز اسیر دو سه تن بی وطن است انهدام وطن از نکبت این چند تن است
هر مطلب و روایتی در مورد مرگ کیانوش، اصل قضیه را تغییر نمیدهد. قاتل او جمهوری اسلامی و تمام دارودسته 57 است. آلوده کردن روایت قتل کیانوش خط امنیتیست. بیان حواشیهای بی مورد و اخبار ضدونقیض و ایجاد شک و تردید، بخشی از بازی امنیتیها برای نویزسازیست. ایجاد سردرگمی و آشفته کردن تصور و فکر مردم بهنسبت این خبر، از اهمیت این اتفاق هولناک میکاهد. از این مورد و تاکتیک امنیتی در انقلاب ملی بسیار ضربه خوردیم. خود را از این نویزها رها کنید، اصل مطلب را بچسبید. مرگ کیانوش عزیزمان را سبک نکنید. اسیر خطی که حرامیانی چون رونقی و امثالهم در پیش گرفتهاند، نشوید. همه چیز واضح است.