اگه میخوای گریه کنی ! من اينجام تا اشکات پاک کنم اگه میخوای حرف بزنی ! من اینجام تا بهت گوش بدم اگه به بغل نیاز داری ! من اینجام تا بغلت کنم اگه به وقت نیاز داری ! من اینجام تا برات صبر کنم اگه احساس امنیت نمیکنی ! من اینجام تا ازت محافظت کنم اگه احساس تنهایی میکنی ! من اینجام تا بهم زنگ بزنی چون.....
چند باری اون پسر رو توی لابی دیده بود، پسر شر و شیطونی که همیشه اتیش میسوزند و هرازگاهی وقتی سوبین رو میدید بهش چشمک میزد.. اما حالا اوضاع فرق داشت. ساعت ۴ صبح بود و وقتی سوبین درحال برگشتن از کار بود توی اسانسور با یونجونه مست رو به رو شده بود. یونجون نزدیکش شد و بهش تکیه داد و سرشو توی گردن سوبین برد، نفس عمیقی کشید و لبخند زد. -میدونستم خوشبو و نرمه.. سوبین با تعجب یونجون رو از خودش فاصله داد اما یونجون، دست های سوبین رو کنار سرش به دیوار اسانسور پین کرد و مشغول بوییدن گردنش شد. در اسانسور چندین بار باز و بسته شد اما اون دو تصمیم نداشتن از اون حالت خارج بشن.. .