View in Telegram
باران| اکبر رادی امروز داستان کوتاه «باران» اثر اکبر رادی را خواندم. داستان گیله‌مردی که چشم به آسمان دوخته‌است تا ابرها دلشان برای او آب شود و بارانی فرو ریزند‌. گیله‌مردی که رنج و سختی روزگار در چهره‌اش نمودار است ولی صبورانه، نگاه‌اش به آسمان است. رادی چنان تصویرسازی کرده‌بود که به راحتی می‌شد خودت را در شالیزار داغمه بسته‌ و کومه‌ی تاریک «گل‌آقا»، کنار سفره‌ی حصیری «کوچک‌خانم» دید و درد و غم را در نور کم‌سوی چراغ در چهره‌های آشفته‌ی آن‌ها نظاره کرد. تصویر به تصویر داستان برایم غم‌انگیز و پراز درد بود و پایان امید‌بخشش من را به یاد داستان «دوباره از همان خیابان‌ها» اثر بیژن نجدی انداخت که در آن شخصیت اصلی پس از کشتن همسرش در شهر راه می‌افتد و به دنبال خانه‌ی بیژن نجدی می‌گردد تا به او بگوید پایان داستانی را که درباره‌ی او نوشته تغییر دهد. و نجدی همراه او به خانه‌اش می‌رود تا پایان داستان را تغییر دهند، شاید در داستان«باران» اکبر رادی هم، همین اتفاق افتاده‌است و «گل‌آقا» شهر را خانه به خانه زیر پا گذاشته تا به خانه‌‌ی اکبر رادی برسد و از او بخواهد بخاطر «کوچک خانم» و «یونس» که در شهر غریب سرباز است، پایان داستان را تغییر دهد و رادی دلش به حال او سوخته‌است و قطره‌ی بارانی از ابرها چکیده‌است. #وحیده_ماهانی #یادداشت_روزانه
Telegram Center
Telegram Center
Channel